دل انار
«دل انار»، شرح یک برههی تاریخی ایران
شهرنوش پارسیپور
«دل انار» را میتوان جزو ادبیات زندان طبقهبندی کرد. داستان، شرح احوال زن جوانی است که برادر، دوست و شوهر خود را در مبارزهی سیاسی از دست میدهد. مادرش به سرطان مبتلا میشود و جانش از دست میرود و پدر که روزی فرزندانش را تنبیه میکرد تا گرد سیاست نگردند، خود دچار همین مساله میشود.
دل انار، شرح قابل تأملی از یک برههی تاریخی در ایران است. بدون شک، اعدام هزاران جوان ایرانی در مقطع سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ مسالهای است که گرچه امروز از آن صحبتی نمیشود، اما در آینده دوباره مطرح خواهد شد.
گر امروز مردم ایران جمهوری اسلامی را تحمل میکنند، در حقیقت به این خاطر است که بار این گناه بر دوش این جمهوری است و این گناهی است دوپهلو و چنان که از احوالات پدر خانواده که در این رمان از او گفتار به میان میآید، بار اعدام جوانان کشور الزاما بر دوش جمهوری اسلامی نیست، بلکه بخشی از آن نیز بر دوش خود مردم است.
ببینیم، فرزانه راجی چگونه مینویسد:
«چشمبسته راه رفتن خیلی سخت است. پاهایم را بیش از حد بالا میگرفتم. برای همین روی درهای آهنی آبانبار کوفته میشدند. صدا عصبیام میکرد. پاهای لاغری که جلوتر میرفت، توی دمپاییهای بزرگ قهوهای روی زمین کشیده میشد و خش خش آن میگفت: آخرشه، آخرشه.
دست لاغر مرد از آستین آبی به سویم دراز شد و نوک خودکاری را به دستم داد تا دنبالش بروم. دمپاییهای بزرگ و پاهای بدون جوراب مرد را نشانه گرفته بودم و به دنبالش میرفتم.
فکر نمیکردم بعد از این همه مدت به این راحتی گیر بیافتم. اولین بار بود که معنی گیرافتادن را میفهمیدم. مدام با دست چیزی مثل مگسی مزاحم را از خود دور میکردم. …»
این آغاز، نشانهی صریح ادبیات زندان است. کسانی که در زندان بودهاند که شمارشان هم کم نیست، این صحنهها را بهخوبی در خاطر دارند.
از طرز گزارش راوی چنین بهنظر میرسد که نه با یکی از نیروهای مذهبی یا نیمهمذهبی، بلکه با یکی از گروههای چپ طرف هستیم که دستاندر کار فعالیتهای مخفی هستند. پسر خانواده با پدر در تعارض و تضاد قرار دارد. او موهایش را بلند کرده، کبوتر نگه میدارد. پدر حالا منتظر است که او معتاد هم بشود. اما پسر نشریات چپی را وارد خانه میکند.
در یک روز تاریخی، مادر کتابها را در وسط حیات تلمبار میکند. پسر به دستور پدر رفته است تا موهایش را کوتاه کند و از سر لجبازی، سرش را تاس میکند. پدر هم از سر لجبازی سر کفترهای پسر را میبرد. پسر از خانه میرود تا برای همیشه برود. درام خانوادگی از اینجا میآغازد.
کتاب شباهت مبهمی به داستان «سگ و زمستان بلند» دارد. اما این البته، ابداً به معنای تقلید از این کتاب نیست، بلکه پیوند داستان در بطن خود بدان شبیه میشود.
خواهر دنبالهرو برادر است و پا در جای پای او میگذارد. مادر سرگشته و همانند مرغ سرکنده در جستجوی پسر است و عاقبت سروکلهی او در زندان پیدا میشود. کار مادر این است که هفتهای دوبار به دیدار پسر برود. زن، فرزندش را تا آخرین لحظه تنها نمیگذارد. خانواده در چنین حالتی است که به میدان انقلاب اسلامی پرتاب میشود.
به بخش دیگری از این داستان توجه کنید:
«کاش هنوز میتوانستم به قدرت پدر تکیه کنم. ولی تصوری که از پدر داشتم، خیلی زود شکست. همان روزی که برای گرفتن ورقهی دیپلمم به مدرسه رفتم. مدیر مدرسه گفت که مامور ساواکشان قلابی بوده و آنها اصلا به ساواک خبر نداده بودند. مردک خاکستریپوش معاون منطقه بود.
هیچوقت نتوانستم از پدر سوال کنم ولی احساس میکنم که پدر هم در آن بازی شرکت داشت. شاید برای
همین آنطور شیر شده بود. شاید در انتخاب صندلیها عمد داشتند. همیشه از امتحان میترسیدم.
اصلا نفهمیدم چگونه در آن زیرزمین تاریک از کنار تخت تعزیر گذشتم و روی آن صندلی نشستم. برگهی بازجویی جلویم بود؛ «نام و نام خانوادگی». کسی پشت سرم ایستاده بود. نام و نام خانوادگی جعلیام را نوشتم.
او برگهی بازجویی را از زیر دستم کشید و برگهای دیگر جلویم گذاشت. این بار هم نام جعلیام را نوشتم. با عصابنیت برگه را از جلویم برداشت و برگهی دیگری جلویم گذاشت و خودش نام و نام خانوادگی واقعیام را روی آن نوشت. …»
بهطوری که میبینید، «دل انار» در فضایی میان واقعیت و داستان، سیر میکند. اما ویژگی قابل تأمل داستان در این است که نویسنده قصد قهرمانسازی ندارد. او میکوشد بر مبنای روانشناسی فردی حرکت کند. آنچه که بیشتر در کتاب مهم است، نه هدف اجتماعی بلکه روابط درونگروهی است که مورد بررسی قرار میگیرد.
شخصی به نوجوانی و جوانی از دست رفتهی خود میاندیشد. او یک زن است. زنی قوی، زنی برای آینده و متفاوت از میانگینی که در جمهوری اسلامی به دست داده میشود.
البته کتاب فرزانه راجی را «نشر خاوران» در پاریس به چاپ رسانده است. پس میتوان باور کرد که نویسنده مقیم خارج از کشور است. اما چه در داخل و چه در خارج از کشور، منظر و چشماندازی که او میسازد، از مقولهی قهرمانسازی نیست.
این نکتهی مبارکی است. چرا که در زمان شاه، تنها کافی بود که ما به زندان برویم تا قهرمان باشیم. حالا صرفنظر از هر اندیشه و عقیدهای که داشتیم.
در این کتاب نیز با این دسته از قهرمانان روبرو میشویم که در مقطع آغازین انقلاب به عنوان قهرمان به مردم تحمیل میشوند. اما بعد، مساله در چهرهی منحوساش خودنمایی میکند. حکومت بد است، اما آنچه که میخواهد جای آن را بگیرد، الزاما خوب نیست و بهطور کلی معلوم نیست که چیست……..