گلی ترقی، نویسنده ایرانی، در هفدهم مهرماه ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی، مدیر مجله ترقی بود؛ مجلهای که در زمان خود معروف بود و تیراژ پرشماری داشت. پدر بر زندگی دختر تاثیر فراوانی گذاشت. گلی این تاثیر را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اغلب در حال نوشتن بود. کنارش میایستادم و میدیدم که قلمش را در دوات فرو میبرد و از توی آن دوات، جادویی است که همه حرفها و قصهها خارج میشود. به محض تنهایی، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو میبردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم میمالیدم و اولین قصهام را با یک کثافتکاری کیفآوری شروع کردم.»
پدر گلی علاوه بر روزنامهنگاربودن، نویسنده چند رمان از جمله «جن در حمام سنگلج» و «بانوی هندی» بود. گلی ترقی در کتاب «خاطرات پراکنده» به تاثیر پدر بر فضای خانه پرداخته است. گلی در شمیران به مدرسه رفت و پس از آن وارد دبیرستان انوشیروان دادگر شد. پس از پایان سیکل اول دبیرستان، به آمریکا رفت. شش سال آنجا زندگی کرد و در رشته فلسفه فارغالتحصیل شد. به دلیل علاقه بسیاری که به ایران داشت به وطن بازگشت و پس از این بود که به داستاننویسی روی آورد.
گلی ترقی ساکن فرانسه است اما علاقهاش به ایران تا جایی است که نمیتواند یک سال تمام دور از ایران زندگی کند و از همین رو هر سال تابستان به ایران بازمیگردد. هرچند که در نظر گلی ترقی تهران امروز دیگر مانند گذشته و جایی که در آن زندگی میکرد نیست: «من سی و چهار سال دور بودهام. تهرانی که من در آن زندگی میکردم خیلی از تهران امروز خوشبختتر بود. زندگی آسانتر بود، امنتر بود، راحتتر بود، شیرینتر بود تا تهران امروز با این ساختمانهای بلند. همین خانه من را نگاه کنید، ده تا برج دارند دوروبرش میسازند. اینجا شده تهران غولها، غولهای سیمانی. من این تهران را دوست ندارم. از این گذشته، من با این تهران غریبهام. اگر وسط شهر ولم کنند، اصلا نمیدانم کجا دارم میروم. تمام خیابانها، پلها، بزرگراهها در غیاب من ساخته شدهاند. من سهمی در پیدایش آنها نداشتهام. در نتیجه، غربت خودم را توی این شهر حس میکنم. پیری این شهر را هم حس میکنم. شهر با زندگی آدمها عجین است. من در تهران، با همه این ساختمانهای جدید و برجهای مدرنی که میسازند، پیری عجیبی میبینم. انگار این ساختمانها را دارند روی جسد شهری فراموششده میسازند. دلم از این موضوع سخت میگیرد.»
گلی ترقی در پاسخ به این پرسش ماهنامه زنان امروز که آیا به طور کلی گذشته برایش امنتر بوده است، میگوید: «من گذشته خوبی داشتم. کودکی خیلی خوشبختی داشتم. آزاد بودم. تهران یک امنیت نسبی داشت. خانواده بسیار بزرگی داشتم با کلی بچههای همسنوسال. خانوادهای بسیار روشنفکر، متجدد و مهربان. ما را فوقالعاده آزاد میگذاشتند و با ما مهربان بودند. ما از رنج و مصیبت بچهها در کودکی داستانهای زیادی میشنویم. مثلا گوگول میگوید من اگر همه چیز را فراموش کنم، آن شلاقهایی را که میخوردم فراموش نمیکنم، یا چخوف میگوید کتکهایی را که از پدرم خوردهام هرگز فراموش نمیکنم. به یاد ندارم هرگز از پدر یا مادرم حرفی تند شنیده باشم چه برسد به اینکه کتک خورده باشم. پدر و مادری متحمل داشتم. ما یک خانواده بزرگ خوش بودیم، حتی شاید الکیخوش. حالا از این خانواده، مثل تهمانده یک سلسله منقرضشده، فقط چند نفری مانده. اما چیزی که داشتیم آنقدر زیاد بود که جبران کمبودهای امروز را میکند.»
ترقی، ۹ سال در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس در رشته شناخت اساطیر و نمادهای آغازین مشغول بود. پس از آن به فرانسه رفت. هنگام زندگی در ایران با هژیر داریوش، سینماگر و منتقد، ازدواج کرد که هرچند زندگی خانوادگیاش نپایید اما حاصل این ازدواج دو فرزند بود. در دانشگاه تهران بسیار زود در حلقه کسانی چون دکتر حسین نصر و فردید قرار گرفت. در همین دوره برای نشریاتی همچون «آیندگان ادبی» و «کتاب الفبا» مقاله مینوشت. اولین مجموعه داستانی گلی ترقی به نام «من هم چهگوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد.
در فرانسه نیز ترقی به نوشتن ادامه داد و یکی از داستانهایش به نام «بزرگبانوی روح من» به فرانسه ترجمه شد. این داستان در سال ۱۹۸۵ به عنوان بهترین قصه سال برگزیده شد. در سال ۱۳۵۲ رمان «خواب زمستانی» را منتشر کرد که بارها تجدید چاپ شد. «خاطرات پراکنده» را نیز در سال ۱۳۸۱ منتشر کرد و «بزرگبانوی هستی» – شامل مجموعه مقالاتش – را در سال ۱۳۸۶ به انتشار رساند. از دیگر آثار گلی ترقی میتوان به داستان «عادتهای غریب آقای الف» اشاره کرد که در ایران منتشر نشده است. «جایی دیگر» در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد و «فرصت دوباره» نیز در سال ۱۳۹۳ توسط همین انتشارات.
گلی ترقی در فیلمنامهنویسی نیز دستی داشته است. برای نمونه میتوان به فیلمنامه «بیتا» اشاره کرد که توسط هژیر داریوش کارگردانی و ساخته شد. همینطور فیلمنامه فیلم «درخت گلابی» به کارگردانی داریوش مهرجویی که در سال ۱۳۷۶ ساخته شده، اقتباسی است از داستانی به همین نام نوشته ترقی. در سال ۱۳۸۲ در دوره سوم جایزه «هوشنگ گلشیری»، داستانهای «آن سوی دیوار» و «گلهای شیراز» او از مجموعه «دو دنیا» به عنوان داستان برگزیده انتخاب شدند. «دو دنیا» مجموعه هفت داستان بههمپیوسته خاطرهگونه است که در سال ۱۳۸۱ در تهران به چاپ رسید.
«ترس و ملال و فقدان دلخوشی، رخوت و یکنواختی کسالتبار، سرخوردگی و خودفریبی درونمایه اصلی داستانهای او را تشکیل میدهد. اغلب این داستانها حکایت انسانهایی سستعنصر و منزوی و خودفریب است که به جای رویارویی با زندگی ترجیح میدهند در کنج خلوت رخوتناک خود، اوهام و تصورات دروغینشان را نشخوار کنند. آنان گرچه خود را خوشبخت میانگارند اما تمایلشان به گریز از وضعیت موجود پرده از پوشالیبودن این تصور کنار میزند؛ هرچند که هیچ کدام عملا گامی در جهت گریز برنمیدارند و جبن ذاتی و انواع وابستگیها سرانجام به ادامه همان مسیر مالوف وادارشان میکند.» (فرهنگ ادبیات فارسی، محمد شریفی، فرهنگ نشر نو – انتشارات معین، ص ۴۱۱، تهران ۱۳۸۷)
گلی ترقی درباره قصههایش میگوید: «در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمهباز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ. یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی. بیشتر قصههای من پشتشان میخورد به یک رویت.» نویسنده کتاب «دو دنیا» میگوید که در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی میکرده است: «دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و داییهایم که اروپارفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم که قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیتالله بود قرار بود خودش هم آیتالله بشود. ولی او که عاشق مدرنیته و علم بود اسم “ترقی” را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش میآمد. برای همین هم من و برادرم را فرستاد به آمریکا.»
گلی ترقی از تیراژ کتابهایش در ایران راضی است و میگوید همین تعداد از سرم هم زیاد است: «از فروش کتابهايم در ايران راضی هستم. من خوانندههای باوفايم را دارم. مهم نيست که تعدادشان به صدهزار نفر نمیرسد. يا چاپ کتابهايم به هفده و بيست و سی نرسيده است. همين تعداد خواننده وفادار از سرم هم زياد است.»
(برگرفته از سایت توانا)