رقص ذره ها
در مورد عشق سخن فراوان گفتهاند اما نویسنده این رمان کوشیده است با مدد شعری از مولانا، برداشت حسی و تجربه شخصیاش را از عشق با خوانندگان به اشتراک بگذارد. کتاب ، داستان عاشقانهای است از آتش و حسرت و درد بیقراری. بیقراری که دوای دردش در طلب است، در جستن و رفتن تا مرگ. عشق اما با مرگ پایان نمیگیرد بلکه با رها شدن از زندان پوست و داربست استخوان ها ادامه مییابد، چون ذرههایی سرگشته و شیدا در جای جای این چرخ و هوا در شوریده رقصی بی پروا. آدم برای یک زندگی پرشور و اشتیاق ، چارهای جز عاشق شدن ندارد و گرنه بودنش می شود روزمرگی ، تکرار، مرگ تدریجی. رمان، وصف حال آدمی است که باور دارد دوست داشتن زیباترین حس وجود و عشق معجزه زندگی است.