سنج و صنوبر
کاشان را که رد کنی ، پشت کوه کمر اشک ، نگین یشم را در دل کویر زرد خواهی دید. دیگر نه از کویر خبری هست و نه از آن گرمای زرد وقیح . ملکی آن جاست . وصیت نامه عم قزی را دور باید انداخت . جان در دوردست ها چشم براه است . توی دلم ادامه دادم : «تزویر راز ماندگاریمان است . دروغ خوب می گوییم . غرور ملی هم داریم .» میس گری گفت : «بله . بله . شنیده ام که شما ایرانی ها هر کدام توی بک یارد خانه تان یک چاه نفت دارید.» چاه که نباشد، وصیت نامه عم قزی که برقرار باشد، ملکی که دیگر مرد کودکی ها نباشد، به کاغذ باید قناعت کرد برای واگویه غم غربتی که تا همیشه هست ، درست مثل دایی اسد که انجیر وحشی اش را به سکه ای خریده اند.
اين کتاب در يک نگاه قصه کهن عشق است و در نگاه ديگر، پرداختي به چگونگي انحطاط يک تاريخ و تصويري هنرمندانه است از يک سرزمين ويران شده، يا در حال زوال.
I continued in myself: Dissimulation is the mistry of our lives.We can lie easily.We are proud of our country. Miss Gray told me:Yeah,yeah,I have heard that every iranian has a wel of oil in his backyard.
This book is an ancient love story, and at another glance, it deals with how a history and an artistic image of a devastated or declining land are degenerating.