هزار پای سیاه و قصه صحرا
داستان درباره ی پسری است که همیشه فکر می کند هزارپای سیاهی روی پشتش راه می رود. .
… و چون فردا شد و باد مهرگان وزید و مرد از نامرد ، باز شناخته شد دلگرفته و گریان به گردا گرد خود نگریستم و به خویشتن گفتم: از این پس یک یک یاد گار هایی را که از آن روزگار دارم به مردانی خوب از همان دوران پیشکش خواهم کرد و این نخستین یاد گار را هدیه می کنم به دکتر احمد جلیلی عزیز که دکتر شد و انسان باقی ماند.
Hezar pa ye siah va gheseh haye sahra
Fiction, The story is about a boy who thought a black millipede walked all the time on his back.