( ازشهریاری به شهر یاران) گشودن مهر باده
”…یادکردِ این که من در کدام دانشگاه درس خوانده یا درس دادهام تنها میتواند گونهای احساسِ خُسرانِ ابدی را در من برانگیزانَد و چهبسا یک افسوس با همهیِ آن معناهایِ ناهمگوناش.
ــ زیرا آن چه تا کنون آموخته یا آموزاندهام نبوده مگر برآیندِ خودآموزی از طریقِ یک زندگیِ ناهموار و نپاییده و نیز مطالعهیِ نبشته و نانبشتههایی که گزارشِ تجربههایِ زیسته شدهیِ مردمانی بههنگام، نابههنگام و چهبسا دیرهنگام بودهاند؛ هم از اینرو، من خود را یک اُتودیداکت میدانم؛ یعنی کسی که هم دانشآموز و هم آموزگارِ خویش است.
با این همه باید بگویم که دانشگاه دلپذیرترین فضایی است که در آن میتوان زندگی کرد و از زندگیِ خود شاکر و شادمان بود، اگر که آن باغِ اپیکور باشد، یا آن آکادمیایِ آزادی که افلاطون در آن با شاگرداناش به گفتوگو میپرداخت. دانشگاه باید باغِ آزادی باشد تا بتواند آن اعتبارِ از دست رفتهیِ خود را بازیابد و دیگر کارگزار یا فرماننیوشِ خودکامگانِ بازار یا خودکامگانِ دولت نباشد.”
(برگرفته از پیشگفتار کتاب)