.با قلب خود چه خریدم؟ <> Ba ghalb-e khod che kharidam?

7.50

Close
Price Summary
  • 7.50
  • 7.50
  • 7.50
In Stock
Book number: 6181 Book Author: Behbahani, Simin (بهبهانی، سیمین )ISBN: 964-5983-81-9 Categories: , Tags: , , ,
Additional Information
Book Author Behbahani, Simin
Publisher Sokhan Publication
Published place Tehran
Published date 1377
Edition Second Edition
Cover type paperback
Pages 231
Weight 270
Dimensions 21.4 × 14.4 × 1.3 cm
Language persian
Agegroup Adults
نویسنده/مولف بهبهانی، سیمین
نام ناشر سخن
تاریخ انتشار 1377
محل انتشار Tehran
گروه سنی بزرگسالان
تعداد صفحات 231
زبان فارسی
شابک 964-5983-81-9
Description

با قلب خود چه خریدم؟

گزینه قصه ها و یادها سیمین بهبهانی در بخش اول این مجموعه، از «روز و روزگار» خودش داستان هایی می گوید؛ داستان هایی از زندگی، خانواده و فرهنگ خانواده ی خود، که به مناسبت اجتماعی بودنِ شخصیت او، این داستان ها، شرایط فرهنگی و اجتماعیِ جامعه ای را که «سیمین بهبهانی» در آن بالیده است، بازمی تابانند. در بخش های«نقلی بگوی» و «نقشی بساز»، نویسنده به برخی خاطرات خود در رابطه با شخصیت های فرهنگیِ همروزگار خود می پردازد. منتها، با یاری گرفتن از زبان و ساختارهای  داستانی، به این نوشته ها، جانی جذاب و بهره ور از تخیل می دهد. در بخش «افزوده ها»، متنِ «سنگ را آرام تر بگذارید»، بدون ذکر نام، به زندگی و مرگ «مهوش»، خواننده، هنرپیشه، و رقصنده ی مردمی اختصاص دارد. این متن، گر چه به نثر نوشته شده، اما جان مایه ای از جنس عاطفه ، حس، و تخیلی شاعرانه در آن سیلان دارد. سیمین در انتخاب این جان مایه ی هوادارانه در شرح زندگی و مرگ زنی چون «مهوش»-به ویژه در حال و هوای زن ستیز جمهوری اسلامی، شهامتی ستودنی را به خرج گذاشته است. از خرید لوازم خوراک بازگشته ام. آوردن کیسه های میوه و تره بار از اتومبیل تا کنار آسانسور برایم مشکل است. احساس می کنم که دیگر آن چالاکی و توان گذشته را ندارم و خستگی را به آسانی حس می کنم. گهگاه زانوانم تیر می کشد. عمر است و گذشت آن عوارضی دارد که ناگزیر است. هر گاه که اظهار دردی می کنم – البته به ندرت – دوستان می گویند: «از عوارض شناسنامه است.» و باز می گویند: «از سلامتی نسبی برخورداری.» شاید این طور باشد. شاید این سلامت را مدیون شیر آن دایه روستایی باشم که مرا از چشمه نوشش نصیب فراوان بخشیده بود. راستی، از آن دوران چه در خاطرم مانده است؟ تقریباٌ هیچ. البته چند تصویر مه آلود در خاطرم دارم، مثلاٌ این که یک بار در میان باغچه یک قطعه زغال جسته ام و به دهان گذاشته ام و آن را سخت پوک و بی مزه یافته ام، عیناٌ مثل بعضی از لحظه های زندگی. یا این که مهر نماز دایه را از جانمار برداشته ام و با دندان های نورسته جویده ای و از تشدد صدای الله اکبرش نهراسیده ام. اکثر کودکان طعم خاک را می چشند. آیا این بدان معنا نیست که «آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد؟» آیا این دهان کودکانه، طعم آن خاک را که سرانجام می انباردش نمی آزماید؟ کودکستان امریکایی را نیز که یک میسیون مذهبی امریکایی اداره اش می کرد به یاد دارم و رقص خود را در جشن پایان سال تحصیلی (!) در نقش گل زرد با دامن ارگانزای پرچین و زرد. و چرا گل زرد؟ در حالی که لباس رفیقم را که سرخ بود و در نقش گل سرخ می رقصید بیشتر دوست می داشتم. اصلاٌ شعری هم که او می خواند موزون تر بود: «گل سرخم، شاه گل ها، شاه گل ها، شاه گل ها …» و من باید می گفتم: «گل زردم سلطان گل ها، سلطان گل ها، سلطان گل ها …» و هر چه واژه ها را تند و کند می کردم، موزون نمی شد و از همان دو سه سالگی تا این حد قدرت تشخیص وزن داشتم که سلطان را مخفف کنم و بگویم: «گل زردم، طان گل ها، طان گل ها …» و دیگر در یادم نمانده است که بالاخره با این سلطان چگونه کنار آمدم. (پسرم در حاشیه مسوده نوشته است: «هیچ وقت با هیچ سلطانی کنار نیامدی.») همیشه رنگ سرخ را دوست داشته ام. شاید به دلیل همان زردپوشی ام با آن شعر ناموزون و سرخ پوشی رفیقم با شعر موزونش در روز جشن کودکستان. هنوز حسرت سرخ با من مانده است. وقتی به عقد همسر نخستینم درآمدم، برای خرید با او به خیابان رفتم و هر چه خریدم سرخ بود: کفش سرخ، کیف سرخ، پیراهن سرخ، کت سرخ… و پدرم که آن همه سرخ را دید، روی درهم کشید و با تشدد گفت: «مگر عروس روستا بودی؟»

A selection of stories and memories

Scroll To Top
Close
Close
Shop
Sidebar
0 Wishlist
0 Cart
Close

My Cart

Shopping cart is empty!

Continue Shopping

Send this to a friend