نادر نادرپور، شاعر، نویسنده و مترجم سرشناس ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران در ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. او فرزند «تقی میرزا» – از نوادگان رضاقلی میرزا، فرزند ارشد نادرشاه افشار، – بود. نادرپور پس از گذراندن دوره متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای تحصیل راهی فرانسه شد و در سال ۱۳۳۱ از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه فارغالتحصیل شد. او پس از پایان درس به ایران بازگشت و از سال ۱۳۲۷ برای چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیتهای مختلف مشغول به کار شد.
نادرپور در سال ۱۳۴۶ همراه با تعدادی از روشنفکران و نویسندگان بنام ایرانی در تاسیس «کانون نویسندگان ایران» نقش بسزایی ایفا کرد و به عنوان یکی از اعضای اولین دوره هیئت دبیران کانون انتخاب شد. او، که به دلیل تسلطش بر زبان فرانسه اشعار و مقالاتی را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده است، زندگی خود را اینگونه توصیف میکند: «من در بامداد روز شانزدهم خرداد ماه ۱۳۰۸ هجری خورشیدی (برابر با ششم ژوئن یا جون ۱۹۲۹ میلادی) در تهران متولد شدم. پدر و مادرم که با هم خویشاوند بودند و به یک خانواده اصیل اشرافی تعلق داشتند، نه تنها ادبیات و فرهنگ قدیم و جدید ایران را بسیار خوب میشناختند و با زبان و فرهنگ فرانسوی هم کاملا آشنا بودند، بلکه هر دو به هنرهای دوگانه نقاشی و موسیقی هم مهر میورزیدند و پدرم در نقاشی و مادرم در موسیقی ماهرانه کار میکردند.
من در چنین خانوادهای متولد شدم و از کودکی، در فضای فرهنگی و هنری آن پرورش یافتم؛ به طوری که در پنج سالگی (یعنی دو سال پیش از رفتن به دبستان) الفبای فارسی را نزد پدرم آموختم و چون او مرا وامیداشت که روزنامه “ایران” (تنها نشریه بامدادی آن دوران) را هر شب بر بالینش بخوانم با خط چاپی آشنا شدم و بهزودی توانستم که از آن تقلید کنم و کمکم چنان بنویسم که بیننده یا خواننده، آن را با متنی که از چاپخانه در آمده باشد، اشتباه کند و از این گذشته چون پدرم اشعار خوشآهنگ شاعرانی مثل “فرخی سیستانی” و “منوچهری” و “قاآنی” را برایم میخواند و مرا به حفظکردن آنها تشویق میکرد، بهزودی به شعر فارسی علاقهمند شدم و بهتدریج با اشعار معروف سخنوران قدیم و جدید آشنایی کافی یافتم و این آشنایی، مغایرتی با علاقهای که من از همان دوران به نقاشی و موسیقی احساس میکردم، نداشت و فیالواقع این هر سه هنر به طور یکسان در طبیعت من تکامل مییافتند و من گرایشی همزمان به آنها داشتم. یک عصر بهاری از مدرسه به خانه میرفتم و در میان راه (یعنی درست در تقاطع خیابانهای “اکباتان” و “لالهزار” با هوایی بعد از رگبار و قیافههای رهگذرانی خندان مواجه شدم که هنوز قطرههای باران را بر صورت داشتند و درست مثل این بود که در حین خندیدن، گریه میکنند. من در همان لحظات این شعر بسیار کوتاه را سرودم که هنوز هم پس از گذشت شصت سال، به نظر خودم تازگی و طراوتش را حفظ کرده است و من آن را در اینجا برای شما میخوانم: باد لطیف خنک / میوزد از هر طرف / گریه کند آسمان / بر رخ مردم شعـف. این قطعه کوتاه از یک سو توجه پدر و مادرم و از سوی دیگر مورد تشویق آموزگارانم قرار گرفت و ملاحظه میفرمایید که تعبیر “گریهکردن شادی” و صورت مردم آن هم توسط آسمان، هنوز هم بدعت لطیفی دارد که بر اثر تغییر زمان و مکان، به کهنگی نینجامیده و نظایرش در اشعار بعدی خود من و شاعران همنسلم ادامه یافته است.»
نادرپور دو سال پس از انقلاب اسلامی از ایران مهاجرت کرد و زندگی خود را در غربات از سر گرفت
او سردبیری ماهنامههایی با نام «هنر و مردم» و «نقش و نگار» را به عهده داشت. نادرپور در سال ۱۳۴۳ برای آموختن زبان ایتالیایی به این کشور سفر کرد و به تحصیل زبان ایتالیایی پرداخت. پس از بازگشت به ایران در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ سرپرستی گروه ادب امروز را در رادیو و تلویزیون ملی ایران عهدهدار شد و به معرفی نوآوران ادبیات معاصر ایران و همچنین ادبیات معاصر جهان همت گمارد. از نادرپور یازده دفتر شعر باقی مانده است.
آنچه نادرپور را بر سر زبانها انداخت شعری بود با نام «قم» که در سال ۱۳۳۱ سروده شد:
«چندین هزار زن
چندین هزار مرد
زنها لچک به سر
مردان عبا به دوش
یک گنبد طلا
با لکلکان پیر
یک باغ بیصفا
با چند تکدرخت
از خندهها تهی
وز گفتهها خموش
یک حوض نیمهپر
با آب سبزرنگ
چندین کلاغ پیر
بر تودههای سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم به راه
عمامهها سفید
رخسارهها سیاه»
البته پیش از شعر «قم» اشعار «رقص اموات» و «شب در کشتزاران» در نشریه «مردم»، که به احسان طبری تعلق داشت، منتشر شده بود. انقلاب که پیروز شد شرایط برای نادرپور دشوار شد و اینگونه شد که در سال ۱۳۵۹ مهاجرت کرد؛ مهاجرتی که دیگر بازگشتی نداشت. او ابتدا به پاریس رفت که قبلا نیز در دوران جوانی در آنجا زندگی کرده بود. از اشعار او در این دوره میتوان به «خون و خاکستر» اشاره کرد. او از غربت خسته بود و این خستگی و خشم در اشعارش نمایان بود:
«او راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت»
نادرپور از این سرنوشتی که خودش و میهنش به آن دچار شده بودند در رنج بود و بارها خود را ملامت میکرد اما گاهی برای دلداری دل مجروح خود دست از ملامت خود میکشید و قضا و قدر را عامل ویرانی خانه میدید:
«من خانه خود به غیر نسپردم
تقدیر مرا ز خانه بیرون کرد»
و اینگونه آغاز میکند:
«آن زلزلهای که خانه را لرزاند
یکشب، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله، جهان خفته را سوزاند
خاکستر صبح را پر از خون کرد
او بود که شیشههای رنگین را
از پنجرههای دل، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گلها را
در پشت غبار کینه، پنهان ساخت
گهواره مرگ را بجنبانید
چون گور، به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه تاریخ
بر سنگ مزار شهریاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای کارشان نشناخت
آنگاه، ترانههای فتحش را
با شیون شوم باد، موزون کرد
او، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت
گنجینه روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته، مدفون کرد
تالار بزرگ خانه، خالی شد
از پیکرههای مرده و زنده
دیگر نه کبوتری که از بامش
پرواز کند به سوی آینده
در ذهن من از گذشته، یادی ماند
غمناک و گسسته و پراکنده
با خانه و خاطرات من، ای دوست
آن زلزله، کار صد شبیخون کرد
ناگاه، به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت است و ویرانی
عزم سفرم به پیشواز آمد
تا پشت کنم بر آن پریشانی
اما، غم ترک آشیانگفتن
چشمان مرا که جای خورشید است
همچون افق غروب، گلگون کرد
چون روی به سوی غربت آوردم
غم، بار دگر، به دیدنم آمد
من، برده پیر آسمان بودم
زنجیر بلا به گردنم آمد
من، خانه خود به غیر نسپردم
تقدیر، مرا ز خانه بیرون کرد»
از جمله اشعاری که او را بر سر زبانها انداخت شعر «قم» بود که در سال ۱۳۳۱ سروده بود
نادرپور پس از شش سال اقامت در فرانسه، بار دیگر مهاجرت آغاز کرد و این بار مقصد لسآنجلس در آمریکا بود که پس از پیروزی انقلاب ایرانیان بسیاری را در خود جای داده بود.
نادرپور پیش از انقلاب نیز با انقلاب مذهبی مشکل داشت. او در گفتوگویی که سالها بعد با سیمین بهبهانی، شاعر نامدار، داشت و در یکی از تلویزیونهای برونمرزی پخش شد میگوید که دلیل مخالفتش با انقلاب مذهبی این بوده که از همان ابتدا میدید این انقلاب، انحراف از مسیر آزادیخواهیای بوده است که گذشتگان ما در انقلاب مشروطه خواهان آن بودهاند. (نقل به مضمون)
این شاعر پرآوازه سرانجام روز جمعه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۷۸ در شهر لسآنجلس درگذشت.
پس از درگذشت نادرپور همسرش، ژاله نادرپور، همت کرد و بنیادی به نام او پایهگذاری کرد که چاپ و انتشار اشعار نادرپور را عهدهدار است. ژاله نادرپور درباره همسر شاعرش چنین میگوید: «آغاز آشنایی من و نادر نادرپور در زمستان پر از برف و یخ سال ۱۹۷۴ بود و شگفتا که پایانش نیز در زمستان ۲۰۰۰ اتفاق افتاد. این رفتن زمستانی نادر، در واقع، برای من از دستدادن رابطهای گرم و آغاز دورهای سخت و سرد را به ارمغان آورد. او گذشته از اینکه سالها همسر و یاری یگانه برای من بود، شاعری یگانه بود؛ نثرش نیز، شعرش نیز. برای شعر و هنرش حرمتی بسیار قائل بود. نظراتش درباره فرهنگ ایران و رویدادهای اجتماعی و سیاسی نیز یگانه بود. تاریخ گواه صادقی است و من باور دارم شهادت خواهد داد که او طی پنجاه سال به فرهنگ و زبان ایران چه خدمات صادقانهای کرده است. نادر واژه “مرگ” را بارها در شعرهایش به کار برده؛ از مرگ نفرت داشت و دوست داشت زندگی کند. از “آینه” بسیار سخن گفته، چون آینه را ناظر بیغرضی میدانست که میتوانست ما را به خودمان نشان دهد. این سالها واژه “غربت” بسیار در شعرهایش تکرار شده. غم “غربت” زخمی عمیق بر دلش نشانده بود. انقلاب او را وادار کرده بود که سرزمینش را ترک گوید و تبعید را برگزیند. شعرها و نامش را در ایران ممنوع کردند، رابطه او را با چند نسل قطع کردند و مخاطبان او را از دستش گرفتند. او در این سالها بسیار رنج برد و من شاهد رنجهایش بودهام. حالا او در سینه خاک غربت آرمیده و از رنجهایی که میبرد رها شده است؛ ولی میدانم که حضوری غایب دارد. میبیند که هرآنچه را گفت به حقیقت پیوسته است، ولی ای کاش خودش میبود.»
از مجموعه اشعار او میتوان به «چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمه خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش» و «خون و خاکستر» اشاره کرد.
(برگرفته از سایت توانا)