علی دشتی، روزنامه نگار، پژوهشگر و نویسنده را “پیر مطبوعات” لقب دادهاند. مردی برخاسته از خانواده ای روحانی، زاده شده در کربلا که با کتاب ۲۳ سال، جنجالی فراموش ناشدنی را در میان متعصبین مذهبی ایجاد کرد.
علی دشتی در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در کربلا زاده شد. پس از درگذشت پدر روحانی خود به بوشهر رفت و سپس شیراز و اصفهان را برای اقامت برگزید. ورود دشتی به تهران، همزمان با انعقاد قرارداد نفتی وثوق الدوله با “سر پرسی کاکس بود. همان قراردادی که آن را ننگین میخواندند.
زندگی در میان روحانیان برای دشتی یکنواخت و ملال آور شده بود. سیاست را برگزید تا به قول خودش دیگر تماشاگر حوادث نباشد و هیجانی در میان خاموشی و سکوت امور عادی ایجاد کند. هیجانی که تا پایان عمر او ادامه داشت.
«شبنامه نویسی در سنگین زندان شماره ۲ را به رویم گشود و از زندان رهسپار تبعید و دیار غریبم کرد. سیاست در ۱۲۹۹ دوباره به زندانم کشانید. روزنامه نویسی، در مجلس شورای ملی را به رویم گشود و اینک از کرسی بهارستان مستقیما به کریدور شماره ۸ زندان قصر افتادم.» در همان زندان کتاب “ایام محبس” را نوشت که یکی از نخستین کتابهای منتشر شده در بارهی زندان است.
پیر مطبوعات سرانجام در آغاز قرن جاری خورشیدی، روزنامه “شفق سرخ” را منتشر کرد. روزنامهای که هم جائی برای انتقادهای سیاسیاش بود و هم جایگاهی برای عرضه شعر و ادب. شفق سرخ را از جراید بزرگ و آبرومند تهران میدانستند.
در همین روزنامه بود که دشتی با وجود ترس همگانی از سردار سپه، مقالهی “آقای سردار سپه بخواند” را منتشر کرد. مطلب ضمن آن که سراپا انتقادی بود بر دلاوریهای رضا شاه نیز مهر تائید میگذاشت. دشتی به حمایت از روزنامه نگاران مغضوب در این مقاله نوشت: «آن روزی که مدیر ستاره ایران را به امر شما شلاق زدند، یک نفر به شما نگفت که این رفتار در خاطره عموم ملت چقدر اثر سوء بخشیده است. آیا برای شما موجب خفت نیست که فرخی یزدی از بیم شما به سفارت روس پناه ببرد؟»
بر خلاف انتظار، دشتی دستگیر نشد و از آن پس کوشید تا خود را به سردار سپه نزدیک کند. کوشش او بیثمر نماند. به سردار سپه نزدیک شد و با او از در دوستی درآمد.
دشتی و ادبیات
خارج از دنیای سیاست، دشتی از پیروان پر و پا قرص شعر و ادب بود. در خانهاش محافل خصوصی ترتیب می داد و آنان را که محرم حریم خود می دانست، دعوت می کرد. احمد احرار و محمد عاصمی که هر دو از روزنامه نگاران قدیمی هستند به این محافل راه داشتند و خاطرات بسیاری دارند از هنرمندانی که با او انس و الفت داشتند. دشتی شوخ طبع بود و محفلی دلنشین داشت. دوستانش میگویند وقتی از او می پرسیدند آقای دشتی چرا زن نمی گیری، می گفت رفقا دارند.
دکتر محمد عاصمی دربارهی او گفته است: «می توان دید و دریافت که این بچه آخوند “شرور” چه جان پاک و روان تابناکی داشته است. او از نسل کهن بود ولی به شهادت نوشتههایش و سیری که در آثار بزرگان شعر و ادب ایران داشت، نشان داد که کوششهای موفقی نیز در نوآوری داشته است.»
دشتی چند تفسیر بر روی دیوان اشعار خیام، حافظ، سعدی و مولانا دارد. علاوه بر این تفسیرها او چند مجموعه داستان با نام های “فتنه”، “جادو” و هندو” نیز منتشر کرده است. شاید بتوان گفت که “فتنه” یکی از مشهورترین آن هاست. دکتر صدرالدین الهی نویسنده و روزنامه نگار میگوید: پس از انتشار فتنه اغلب خوانندگان این قصه نام دخترهایشان را فتنه گذاشتند.
دشتی اما خود را داستاننویس حرفهای نمی داند و در پاسخ منتقدین میگوید:« این بد است، من هم میدانم بد است و شاید به همین جهت باشد که نه یک سیاستگر ماهر و نه یک داستان نویس زبر دست و نه در هیچ موضوعی صاحب تخصص نگردیدهام.»
زندان پشت زندان
نزدیکی دشتی به رضا شاه اما نتوانست مانع از توقیف روزنامه شود.رضا شاه در اعلامیه “حکم می کنم” دفتر و دستک تمام روزنامههای اندک منتقد را هم تخته کرد. دشتی یک بار دیگر به زندان افتاد و چهارده ماه در زندان قصر، بیمارستان نجمیه و خانه خود محبوس و تحت نظر ماند تا سر انجام حکم آزادی اش صادر شد. دشتی در مقالهای می نویسد: «آن روزها تمام انرژی و جوانی و قطره قطره خون خود را صرف تقویت او، تائید فکر و سیاست او می کردم و خوشحال بودم که به تجدید حیات و عظمت ایران خدمت میکنم. اینک به پاداش این جهش کریمانه روح پر از ایمان و بیدریغ، حتی مثل یک حمال هم نمیتوانم آزادانه نفس بکشم.»
دشتی که به رضا شاه لقب “گاریبالدی” داده بود با خشم اضافه میکند: خیال می کردم به اردشیر بابکان دست یافتهام! دوران محبس اما بهسر آمد و دشتی هم دست از روزنامهنگاری کشید. دشتی بارها به نمایندگی مجلس شورا و سنا انتخاب شد و همچنان در جرگه نزدیکان دربار و درباریان باقی ماند. کتاب “پتجاه و پنج”، سراپا مدح و ستایش از دوران پنجاه و پنج ساله رژیم پهلوی است. با این همه اما در لابلای سطرها جملاتی یافت میشود که هم روحیه رضا شاه را منعکس میکند و هم نیش قلمی به آن سو دارد، طوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
دشتی و سیاست
رضا شاه تیمورتاش را که از یاران صدیقش بود از کار برکنار میکند. در آغاز به نظر میرسد خشمی است که فروکش خواهد کرد. اما کار بالا می گیرد و به توقیف تیمورتاش منجرمی شود. دشتی در شرح ملاقات خود با رضا شاه می نویسد: « با لهجهای که نهایت خشم ایشان را نشان می داد سخن گفت. عین این عبارت هنوز در ذهنم نقش بسته است که ” از اول خلقت چنین آدم خائنی وجود نداشته است. دستور دادم که او را توقیف کنند.” بدیهی است تا هنوز، بر شخص من روشن نشده است که چه خلافی از تیمور تاش سرزده که شاه اسم آن را خیانت گذاشته است.»
در جای دیگری از کتاب پنجاه و پنج ضمن تحسین رضا شاه که هیچگاه در انجام کارهای سیاسی و اجتماعی تابع هوس نبوده و بی جهت ماموری را تغییر نمی داده، می نویسد: «فقط چیزی که هست علت و جهت، گاهی در نظر معظمله بیش از حد بزرگ میشد، یا گاهی داشتن نظر و رای خاص حمل بر گستاخی یا عدم صداقت میگردید و برعکس اطاعت صرف و بیعقیده و رای بودن بعضی از ماموران باعث بقاء آنها می شد.»
دکتر محمد عاصمی نگاه دشتی به سیاست را به گونهی دیگری مینگرد:«سیاستمداران پیرامون خود را مجموعهای از بادکنکهای سیاسی میدید و در درون و بیرون، سیاست را از چپ چپ تا راست راست که خودش نیز در حاشیه آن بود میکاوید و از پوچی و بیهودگی این دستگاه ابلهِ ابله پسندِ ابله پرورِ ابله پایگاه…به ادبیات بلند و والای فارسی پناه میبرد و در شخصیت های حافظ و رومی و فردوسی و خیام و سعدی و رنجهای آنان خیره میماند.»
دشتی علاوه بر ادبیات ایران، ترجمه های بسیار از نویسندگان غربی دارد. در میان ادیبان غربی به “آناتول فرانس” بیش از همه ارادت داشت و در یکصدمین سال تولدش اورا “پادشاه نثر” لقب داد.
دشتی هرگاه که از دست زمان و زمانه به ستوه میآمد، خشم خود را در مقالاتی که مینوشت ابراز می کرد: «حسرت برید ای عقلای گیتی که به عقل و دانش خود افتخار میکنید، بر آن دیوانهای که نمیفهمد و ادراک نمیکند.»
گویا دشتی از هر چه تمدن و پیشرفت نیز زده شده بود، آنچنان که میگوید: «تمدن قسمت اعظم بشر را بدبخت نموده، تا یک دسته را خوشبخت و سعادتمند نماید. باید این تمدن ظالم را ویران کرد و بر آثار و خرابه های آن، توحشی که نسبتا به سعادت نزدیکتر باشد بر پا نمود.»
قضیه “بیست و سه سال”
کتاب بیست و سه سال در نخستین سالهای دهه پنجاه منتشر شد و مخفیانه از خانهای به خانهی دیگر رفت. کتاب بدون نام مولف و ناشر منتشر شده بود و همه از خود میپرسیدند چنین شجاعتی از چه کسی بر میآید. از حروف عربی کتاب حدس زده میشد که کتاب در لبنان به چاپ رسیده باشد اما نویسنده آن به هر حال فارسی زبان بود. کسی که جرات کرده بود پرده از روی خرافات مذهبی بر کشد و زندگی پیامبر اسلام را بهزعم خود آنگونه که بود تصویر کند.
در این میان حدس و سوء ظنها متوجه “علینقی منزوی” شد. او را به زندان بردند تا اعتراف کند که تالیف کتاب کار او بوده است. از او انکار و از مامورین امنیتی اصرار. تا این که در سال ۱۳۵۲ متن بیست و سه سال در شمارههای پیاپی مجله کاوه چاپ مونیخ منتشر شد. محمد عاصمی هم نام نویسنده و ناشر را ذکر نکرده بود. منزوی سرانجام جان سالم به در برد و این معما همچنان تا بعد از انقلاب باقی ماند که چه کسی بیست و سه سال را نوشته است.
پس از انقلاب دشتی کهنسال لاغر اندام را نیز مانند دیگران به زندان افکندند. او پس از تحمل درد و رنج زندان سرانجام در بیست و ششم دیماه سال ۱۳۶۰ در نهایت ضعف و ناتوانی در حالی که میگویند بیش از چهل کیلو وزن نداشت با زندگی وداع کرد.
مرگ دشتی اما این بار با انتشار رسمی کتاب در خارج از کشور، با اسم نویسنده همراه شد. مقدمه کتاب را دکتر محمد عاصمی نوشته و شرح ما وقع را داده است.
دشتی در سال ۱۳۵۲ در سفری که به مونیخ داشته از عاصمی میخواهد که با او ملاقات کند. در این دیدار کتابی را به عاصمی می دهد که سه روزه مطالعه کند و نظر خود را نسبت به آن بگوید. عاصمی کتاب را بیست و چهار ساعته می خواند و از پیشداوریهای خود نسبت به دشتی هم شرمنده میشود. بدین ترتیب بیست و سه سال بدون نام و نشان در کاوه به چاپ میرسد. عاصمی بر سر قول خود میایستد و این راز را تا پس از مرگ دشتی با خود نگاه میدارد. دشتی در توضیح علت نوشتن کتاب می گوید: «من از کودکی در کربلا و در خانوادهای بسیار متعصب با خشکیها و نادانیها و فشارها بزرگ شدهام و دنیای منجمد قشریون را با همه وجودم لمس کردهام و میدانم که تعصب چه بلائی است و وظیفه خود میدانم که آن چه در توان دارم با این بلا بجنگم.»
الهه خوشنام
{برگرفته از سایت دویچه وله)