خیابان الویس پریسلی
قسمتی از متن:
اولین هلندی که در زندگیم دیدم در قطار پاریس به آمستردام بود. سال ۱۹۷۹ در گرمای تابستان ملایم اروپا.
آن روز از دیدن مرد جوان هلندی بشدت هیجانزده بودم و به مادرم گفتم: مامان این پسر چقدر شبیه عیسی مسیح است.
دوباره به جوان نگاه کردم. مطابق با مد آن روزها شلوار جین گشادی بپا داشت و با صورت سفید کشیدهش به من نگاه میکرد. انگار فهمیده بود که دارم درباره او حرف میزنم. لبخند زد و من خجالت کشیدم و رویم را برگرداندم. توی دلم فکر میکردم کاش میتوانستم با این پسر حرف بزنم.
توی دلم اسمش را جان گذاشتم. جان تا آخر سفر زمانی که به آمستردام رسیدیم و پیاده شدیم کتاب میخواند.
من جان را که کولهپشتی به دوش ازم دور شد با قلبی فشرده تا جایی که میشد با نگاهم دنبال کردم و در دلم گفتم:
بزرگ که بشوم خودم برمیگردم و پیدایت میکنم
بعدها خاطرات سفر فراموشم شد. سنم بالا رفت. همهچیز تار و غیرواضح شد جز چهره جان و نگاه پر از خنده ص به یک دختر مومشکی ۷ ساله آسیایی. اما سالهای طولانی گذشت تا من به هلند برگشتم