نقد اثر ادبی بوف کور صادق هدایت
صادق هدایت در سال 1280 هجری شمسی در یک خانواده اشرافی در تهران متولد شد و در سال 1330 در پاریس به وسیله گاز به زندگی خود پایان داد؛ یعنی حدوداً 50 سال زندگی کرد. کتابی که امروز مورد نقد است، کتاب بوف کور، نوشتهی صادق هدایت است. این نسخهی اول کتاب، چاپ سال 1332 و از انتشارات امیر کبیر است. یعنی نسخهی اصلی است. کتاب بوف کور قبل از سال 1316 نوشته شده؛ یعنی صادق هدایت این کتاب را تقریباً در سال 1315 نوشته و در سفر یکساله ای که به اتفاق کارمند سفارت رایزنی ایران در هند به هندوستان میرود، در آنجا خودش به صورت پلی کپی آن را تکثیر می کند و به دوستان و آشنایان می دهد. او حتی جرأت نمی کند آن را با خود به ایران بیاورد؛ چون فکر می کرده که اگر این کتاب را با خود به ایران بیاورد، ممکن است برایش دردسر و مشکل ایجاد شود که در واقع آنطور که او تصور می کرد نبود. بعدها در دهه 20 که حکومت رضاخان سقوط می کند، یک آزادی نسبی بر جامعه حاکم می شود. در زمان اشغال کشور توسط قوای متفقین، این کتاب به عنوان پاورقی در روزنامه ایران که روزنامه ای دولتی بود چاپ می شود و بعدها به صورت کتاب منتشر می شود. بوف کور در زمان حیات صادق هدایت، کتاب کم فروشی بوده است و زمانی هم که چاپ می شود، چندان مورد استقبال قرار نمی گیرد. بعدها یک سری عوامل و نیز نوع مرگ صادق هدایت باعث می شود که آثار او سر زبان ها بیافتد و مورد استقبال قرار گیرد.
خلاصه داستان بوف کور
داستان بوف کور کتاب این گونه آغاز می شود در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره آهسته روح را در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد… در بخش نخست راوی به شرح یکی از این دردهای خوره واری می پردازد که برای خودش اتفاق افتاده. وی ساکن خانه ای در بیرون خندق شهر ری است که حرفه نقاشی روی قلمدان را اختیار کرده است. او همواره به طرز مرموزی نقشی یکسان بر روی قلمدان می کشد. نقش دختری در لباس سیاه که یک شاخه گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشسته است هدیه می دهد. میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد. روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانه اش که معلوم نیست چنین سوراخی وجود داشته است یا نه! منظره ای را که همواره نقاشی می کرده است می بیند و مفتون نگاه دختر اثیری می شود. پس از این، زندگی اش به طرز وحشتناکی دگرگون می شود تا اینکه یک روز هنگام غروب دختر را نشسته در کنار در خانه اش می یابد. دختر چندی بعد در رخت خواب راوی به طرز اسرارآمیزی جان می دهد. راوی موفق می شود که چشم های دختر را نقاشی و آن را دست کم برای خودش جاودانه کند. سپس دختر اثیری را مثله و قطعه قطعه می کند، داخل چمدانی می گذارد و به گورستان می برد. گورکنی که قبر دختر را می کند طی حفاری، گلدانی می یابد و آن را به راوی هدیه می کند. راوی پس از بازگشت به خانه می بیند که برروی گلدان راغه یک جفت چشم درست مثل همان چشمی که همان شب کشیده بود، دیده می شود. راوی برای مرتب کردن افکارش نقاشی خود و نقاشی گلدان را جلوی منقل تریاک می گذارد و تریاک بکشد. راوی به حالت خلسه می رود و در رویا به سده های قبل باز می گردد و خود را در محیطی جدید می یابد. جایی که با وجود جدید بودن برایش کاملا آشنا است. بخش دوم، ماجرای راوی در این دنیای تازه است. راوی مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایه اش می شود. سایه او شکل جغد است و با ولع هرچه تمامتر هرآنچه را که راوی می نویسد می بلعد. راوی در اینجا جوان است، و تنی رنجور وروانی بیمار دارد. زنش از وی تمکین نمی کند و با او همبستری نمی شود ولی ده ها فاسق دارد. بنابراین از او به نام لکاته نام می برد. ویژگی های لکاته همانند دختر اثیری است. راوی به یاد ماجرای آشنایی پدر و مادرش می افتد. مادرش یک رقاصه هندی بوده است و و از کودکی نزد عمه اش یعنی مادر لکاته بزرگ شده است. او به تقابل خود و رجاله ها اشاره دارد و از ایشان ابراز تنفر می کند. وی معتقد است که دنیای بیرونی دنیای رجاله ها است. سرانجام راوی تصمیم به قتل لکاته می گیرد. در هیاتی شبیه پیرمرد خنزر پنزری وارد اتاق لکاته می شود و گزلیک استخوانی را که از پیرمرد خریداری کرده است در چشم لکاته فرو می کند و او را می کشد. چون از اتاق بیرون می آید و به تصویر خود در آیینه می نگرد می بیند که موهایش به سپیدی گراییده و چهره اش درست همانند پیرمردخنزرپنذری شده است.
نقد تطبیقی
. در نقد تطبیقی که شاخه ای از نقد است، اثر با آثار همزمان یا پیش از خودش مقایسه می شود؛ تا سنجیده شود که میزان تاثیر پذیری این اثر از دیگر آثار چقدر بوده و یا چقدر برروی آنها تاثیر گذاشته است. این گونه سنجش ها میتواند با دقت میزان خلاقیت و نوآوری نویسنده را در اثر مشخص کند. بوف کور به نظر اکثر نقدکننده های آثار هدایت، از آثار دیگری متاثر بود. هم از آثار قبلی خود هدایت که گفته می شود آنها مقدمه این اثر بودند، هم از بعضی آثار و هم از برخی مکاتب ادبی غربی. مجموعه آثاری که بوف کور از آنها اقتباس کرده، کتابهای خود صادق هدایت مثل داستان های کوتاه سه قطره خون، زنده به گور و… است. گفته می شود بوف کور از داستان هوسباز که نوشته خود هدایت است متاثر است.
.نقد یونگی از بوف کور:
«بوف کور» مهمترین اثر صادق هدایت است که تا به حال نقدهای بسیاری، به ویژه در حوزه نقد روانشناسانه، از این داستان ارائه شده، از جمله نقد فرویدی و یونگی. نقد فرویدی بوف کور، با تأکید بر عقده ادیپ و رابطه راوی داستان با مادرش و نفرت از عمو که به جای پدر نشسته، نوشته شده است. نقد یونگی نیز با تأکید بر اسطورهشناسی داستان، تمرکز روی آرکی تایپهای مورد نظر یونگ، نماد و نشانهشناسی استوار است. اهمیت یونگ در روانشناسی و روانکاوی، به سبب فراتر رفتن از بحث ناخودآگاه فردی فروید است. به باور یونگ، ذهن از دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است. ناخودآگاه نیز شامل دو بخش است: ناخودآگاه فردی که شامل انگیزهها و امیال درونی است و ناخودآگاه جمعی که ریشه درتاریخ نوع بشر دارد. ناخودآگاه جمعی جایگاه صورت ازلی یا مثالی است. صورت مثالی را نمیتوان به وضوح دید، بلکه به صورت استعاری مثلاً از طریق اسطورهها نمایانده میشود. ناخودآگاه جمعی حاصل تجربههای گذشتگان است که به انسان امروزی ارث رسیده و انسانهای پس از ما نیز حامل آن خواهند بود. بنابراین یونگ ضمیر بشر را هنگام تولد، لوحی سفید نمیداند، بلکه این ضمیر، با خود خصایص از پیش ساخته شده و گونههای رفتاری را دارد. او انواعی از صورتهای مثالی مانند رنگها، آب، نوزایی، و از همه مهمتر، آنیما، آنیموس، پرسونا، سایه و… را معرفی میکند. سپس نظریه فردیتیابی را که نوعی رشد روانی و حاصل شناخت انسان از خود است، مطرح میسازد. جریان فردیتیابی زمانی صورت میگیرد که مرد به آنیما (روان زنانه در وجود مرد) و زن به آنیموس (روان مردانه در وجود زن) خود بپیوندد و زوایای تاریک وجودش (سایه) را بشناسد. نوشته حاضر میکوشد به تحلیل «بوف کور» از دیدگاه اسطورهای و یونگی بپردازد، گرچه در این حوزه نقد جلال ستاری و شمیسا وجود دارد،. ستاری «بوف کور» را داستان تکامل راوی برای وصول به مادینه جان یا همان فردیتیابی میداند؛ اما شمیسا آن را داستان شکست راوی در یکی شدن با روان زنانه و شکست در فردیتیابی ارزیابی میکند. لازم به ذکر است که به دلیل طولانی شدن پینوشت و مشهور بودن اثر، صفحات «بوف کور» مربوط به بخش جملهها ارجاع داده نشده است.
کهنالگوها (آرکی تایپ)
یونگ ناخودآگاه فردی فروید را به سطح جمعی میرساند و الگوهایی از دوران گذشته را در ناخودآگاه میشناساند. او ناخودآگاه را شامل دو بخش فردی و جمعی میداند. ناخودآگاه جمعی مهمترین بخش ذهن است. به باور او، ذهن انسان هنگام تولد لوح سفیدی نیست، بلکه یک طرح کهنالگویی در ساختمان مغز وجود دارد. او میگوید: «ناخودآگاه دارای تعداد بیشماری مایههای اصلی یا الگوهایی با خصلت کهن است که در اصل با انگارههای ریشهای اسطورهها و صورتهای فکری مشابه آن همسان است.» (2) از مهمترین کهنالگوها، مادینه جان (آنیما) و نرینه جان (آنیموس) نقاب (persona) سایه (shadow) و مرگ و زایش (جاودانگی) است. در روانشناسی یونگ نماد نیز اهمیت ویژهای دارد و حاصل ناخودآگاه جمعی است. فردیتیابی، مادینه جان و نرینه جاننظریه فردیتیابی یونگ در رابطه با صور مثالی سایه، آنیما و پرسونا است. این نظریه به کمال رسیدن انسان را در سیر شناخت خود نشان میدهد. انسانی که زوایای تاریک وجودش را میشناسد، نقابش را پس میزند و با چهره واقعی خود آشنا میشود. برای درک بهتر نظریه فردیتیابی، باید مفهوم آنیما و آنیموس مشخص شود.
مادینه جان (روان زنانه در ناخودآگاه مرد) و نرینه جان (روان مردانه در ناخودآگاه زن) از مهمترین کهن الگوها هستند. «آنیما مجموعه ناخودآگاهی است که منشأ بسیار دوری دارد و سنخ یا نمونه نوعی همه تجارب اجدادی در باب موجود مؤنث و باقیمانده همه احساسات و تأثرات حاصلآمده از زن و نظام سازش یابی روانی است که به میراث رسیده.» یونگ مینویسد: «آنیما یعنی روح سفید که به روح پایینتر وابسته به زمین مادی تعلق دارد بنابراین زنانه است.» نرینه جان نیز محصول همه تجربیات حاصله از موجود مذکر در اعصار است. اما یونگ بیشتر بر روی آنیما بحث میکند. به نظر او در آغاز، آنیما و آنیموس «در واقعیت یگانه و حقیقی طبیعت انسان با هم یکی بودهاند» اما پس از هبوط از عالم مثال و «در منزلگاه خلاق» از هم جدا شده و «دوگانه شدند». (5)
«بوف کور» نیز داستان انسانی است که میخواهد با مادینه جانش به وحدت رسیده و کامل شود و همه چیز با دیدن مادینه جان (زن اثیری، فرشته) آغاز میشود. «شمیسا» بر این باور است که در بوف کور پیرمرد خنزرپنزری، نقاش و عموی راوی همه «قوز کرده و شال هندی بستهاند» و به خود راوی هم شباهت دارند؛ «یک شباهت دور و مضحک» پدر نیز خود راوی است؛ او با خودش این گونه فکر میکند: «من همیشه شکل پدرم را پیش خودم همین گونه تصور کردهام» یعنی قوز کرده و شال هندی بسته. دایه، مادر، لکاته و زن اثیری هم همه یک زن هستند. مادر زنش، مادرش هم هست. مادرزن از کودکی او را شیر داده و نگهداری کرده بود، پس راوی با زنش، خواهر و برادر رضاعی هستند. یونگ، مادینه جان را دارای دو جنبه مثبت و منفی میداند. در «بوف کور» زن اثیری وجه مثبت و معنوی و لکاته وجه منفی و دنیوی آنیماست.
سایه
سایه یکی دیگر از آرکیتایپهای یونگ است، سایه نیمه تاریک وجود ماست اما لزوماً پلید نیست زیرا صفات خوب و پسندیده مثل درک واقعیت و انگیزههای خلاقیت را داراست، اما نیمهای است که معمولاً آن را پنهان میکنیم، نیمهای سرشار از گناهان؛ از نظر ارزشی منفی است و سرکوب سایه آن را سیاهتر و هولناکتر مینماید. بهترین راه شناخت خویش رویارویی با آن است. همانگونه که گفته شد زن لکاته، پیرمرد خنزرپنزری، ننه جان و عمو، همه سایههای راوی هستند و اصلیترین سایه پیرمرد خنزرپنزری است که سایه راوی میباشد.
نقش سایه در بیشتر آثار هدایت گرچه نقش اصلی را ندارند ولی اگر نبودند نوشته هایش جذابیت خاص خود را نداشتند چون این سایه ها از درون صادق بر پرده ی مغزش می افتند.
در فیلمی به نام ” گفت و گو با سایه” که در مورد این نویسنده ساخته شده به پژوهشی دست می دهند تا نقش سایه ها را در زندگی هدایت پیدا کنند.
به نظر این حقیر که کاری بس بیهوده کرده اند چون تمام آثار هدایت را درگیر عشق دانسته اند و بعد اجتماعی اش را کمرنگ کرده اند.
اما به جای خود هم قابل تحسین و هم شگفت آور است.
نقد فرویدی بوف کور
بوف کور هدایت را به طور کلی می توان(ازدیدگاه نقد راوانکاوانه) به سه قسمت تقسیم کرد:قسمت اول کتاب همان ضمیر ناخوداگاه ،قسمت دوم برزخی بین ضمیر خوداگاه و ناخود اگاه و قسمت سوم را را وجدان اگاه روایت می کند. ناخوداگاه از مفاهیم اصلی و مهم دیدگاه فروید محسوب می شود.برخلاف دیدگاه مدرنیستی که می خواهد رفتارهای انسان را در مدل های اومانیستی خود عقلانی و اگاهانه نشان دهد؛فروید معتقد است رفتارهای انسانی نشات گرفته از ناخوداگاه انسان و ناخوداگاه چیزی جز عقده های روانی و فروخورده انسانی نیست. در بخش سوم بوف کور زن از حالت اثیری به لکاته تبدیل می شود.عده ای از منتقدان این مسئله را ناشی شده از عقده ادیپی راوی می دانند زیرا معتقدند روایتگری که این چنین تصاویر دو گانه ای از زن دارد از یک طرف همبستری با مادر خود را حرام می شمارد و از طرف دیگر زنی که با پدر همبستر شده است. در باره عقده ادیپی باید گفت فروید معتقد است (نسبت به افسانه ادیپ پسری که با مادرش همبستر می شود و به همین دلیل پدر را می کشد).. تناسب دیگری بخشهای اول و سوم بوف کور دارند این است که در هر بخش شخصیت اصلی وجود دارند در بخش اول راوی به همراه زن اثیری و پیر مرد نعش کش و در بخش سوم راوی زن لکاته و پیر مرد قصاب.اصولا در کتاب شخصیتهای دیگری وجود ندارند و اگر هم وجود دارند جنبه های دیگری از همین سه شخصیت اصلیند تصویری که مرتبا در داستان تکرار می شود منظره ای است که هم روی جلد قلمدان و هم روی گلدان راغه دیده می شود. این تصویرعبارتست است از پیر مردی قوز کرده که دور سرش شالمه بسته و روبروی او دختری با لباس سیاه بلند که خم شده و به او گل تعارف میکند. در اینجا باز هم ان سه شخصیت وجود دارند .بدین معنی که به جز راوی یک مرد(جانشی پدر) و یک زن(جانشین مادر )وجود دارند.دختر سیاه پوش که گل را تعارف پیرمرد می کند در حقیقت معصومیت خود را به او پیش کش می کند این مسئله ایست که همیشه راوی را در طول داستان ازار می دهد چون مادر او کسی بوده است که خودش را تقدیم به پدرش کرده است در نتیجه راوی به موجودی تبدیل می شود که نمی تواند با زن دیگری رابطه سالمی برقرار کند و همیشه در گوشه تنهایی و عزلت به سر میگذراند. شخصی که دچار عقده ادیپ است به علت وابستگیهای شدید به مادر و نفرتش از زن به جنس موافق پناه می برد. در بوف کور تمایلات هم جنس خواهی نیز یافت می شود. در بخش سوم راوی برادر زنش را با گون های برجسته،رنگ گندمی، و دماغ شهوانی توصیف میکند که روی سکو نشسته است«تنش گرم و ساق پایش شبیه ساق پاهای زنم بود و همان حرکات بی تکلف او را داشت……… »سرانجام گوینده خود را به شکل پیر مرد خنزر پنزری در می اورد. قوز می کند کارد استخوانی را به دست می گیرد و به سراغ لکاته می رود واورا می کشد. در واقع انچه بوف کور را هویتی پست مدرنیستی می دهد همان سیالیت شخصیتها بین تیپ های مختلف است وقتی راوی لباس پیرمرد خنزر پنزری را می پوشد در واقع چایگاه پدر خود را می گیرد که سر راه فرزندش یک مانع به حساب می اید و این عدم قطعیت در کلیه شخصیتها و فرار از «لوگوس محوری» در کل رمان دیده می شود.
مهم ترین و مشهورترین اثر هدایت که با دیگر آثارش تفاوتی آسمانی دادرد چرا که یا از بوف کور دور هستند یا اینکه تحت تاثیر بوف کور اند.
داستان ” خیانت – توهمات – دلیل عزلت یک مرد – و نشاننده ی دردهای زندگی ”
این کتاب با جمله ای آغاز می شود ” در زندگی زخم هایی است که روح را ذره ذره در انزوا می خورد و می تراشد.”
این جمله نشانه ای از زخم عمیق است که صادق هدایت حس می کند
حس غریب تنها بودن ؛ حس بد و گس مزه ی خواب بودن جامعه.
چرا که در ادامه می گوید :” این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد ، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد ، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کننو آن ها را با لبخند شکاک و تمسخر آمیزی تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی رایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر این گون دارو ها موقت ایت و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید””
این همه کینه که در این جمله ها احساس می شود درست تصویر یک انسان بیدار از جامعه ی خود است.
این درد ها را یکی نمی شمارد چرا که دوباره می گوید :” من فقط یکی از آن ها را بازگو می کنم.”
در خاطراتی از صادق به فیلم هایی که در اروپا به تماشا پرداخته بر می خوریم
با دیدن این فیلم ها متوجه می شویم که سایه در این فیلم ها نیز نقش اصلی را داشته اند .
جالب تر اینکه توصیفاتی که از مناظر و اتفاقات میدهد نمونه ای از اتصال به این فیلم ها است.
مانند” پیر مرد خنزر پنزری ، تصویری که از خانه ها و طبیعت در راه رسیدن به جایی برای دفن زن اثیری میدهد” درست شبیه صحنه هایی از فیلم ”دراکولا” است.
برای مثال نمونه ای را از اصل کتاب بازگو می کنم.
” شلاق در هوا صدا کرد ، اسب ها نفس نفس زنان به راه افتادند ، از بینی آنها بخار نفسشان مثل لولهی دود در هوای بارانی دیده می شد و خیزهای بلنند وملایمی بر می داشتند؛ دست های لاغر و بلند آن ها مثل دزدی که طبق قانون انگشت هایش را بریده و در روغن داغ کرده فور کرده باشند، آهسته، بلند و بی صدا روی زمین گذاشته می شد. صدای زنگوله ههای گردان آن ها در هوای مرطوب به آهنگ مترنم بود؛ یک نوع راحتی بی دلیل و نا گفتنی، سر تا پای مرا گرفته بود، به طوری که از حرکت کالسکه ی نعش کش، آب تو دلم تکان نمی خورد”
تصویر اسب ها، طبیعت و درشکه و حتی در جایی دیگر درشکه چی تنها از نظر تصویر بسیار شبیه فیلم مذکور می باشد.
تنها عنصری که در این تصویر اضافه شده باران است.
” سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می نویسم، با اشتهای هر چه تمام تر می بلعد.”
خمیده شدن سایه نیز دقیقا صحنه ای از فیلم مذکور است.
زن اثیری، فرشته ی هدایت:
” در این دنیای پست و پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید؛ مام افسوس، این که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه، همه ی بد بختی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد، نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را رای خودم نگه دارم”
در این پاراگراف هدایت یک فرشته را در دنیای خود مجسم کرده.
تا قبل از این فکر می کردم هدایت با عواملی که با ماورا طبیعت و یا بهتر بگویم با عواملی که از طرف خدا می آیند رابطه ندارد؛ اما اینجا عقیده ام عوض شد.
او به این عامل نیاز دارد و حتی او را در تخیل خود می پروراند اما از آن جایی که هدایت نا کامی های زیادی دیده فقط توانسته آن را یک لحظه در زندگی خود احساس کند.
عدد رمزآلود
در ادامه به یک عدد رمزآلود بر می خوریم که سرتاسر اثرش را در بر گرفته ” دو ماه و چهار روز” و یا در جاهایی دیگر ” دو قران و چهار عباسی ” ”عدد بیست و چهار” این رمزیست که در فیلم ” گفتگو با سایه ” رمزگشایی می شود و می گوید ”بیست و چهار” همان دو سال است، دو سالی که هدایت طعم عشق را چشید و جالب اینجاست که برای اولین بار این رمز را بعد از معرفی آن نور یا فرشته یا زن اثیری در خود بازگو می کند که بی شک بی ربط نیستند.
نمود شدن هدایت و زندگی اش در خود اثر
” روبروی او دختری که با لباس سیاه بلند، خم شده به او گل تعارف می کرد؛ چون میان آن ها یک جوی آب فاصله داشت”
احساس می کنم اینجا پیرمرد همان صادق هدایت است و آن زن آرزوهایش است…
با لباس هایی مشکی که نشانه سیاهی دید هدایت است؛ اما اینجا هم فاصله ای میان خود و آرزو هایش احساس می کند.
” دو ماه پیش، نه، دو ماه و چهار روز می گذردف سیزده نوروز بود”
در این جمله هم حساسیت روز شماری را به ما القا می کند و هم عدد رمز آلود خود را تکرا ر می کند و از همه مهم تر این اتفاق را در سیزده نوروز که خواه و ناخواه نحسی را به یاد می آورد بازگو می گند تا شومی آن را افزایش دهد.
” دیدم صحرای پشت اتاقم، پیر مردی قوز کرده، زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان، نه ، یک فرشته ی آسمانی جلو(ی) ائ ایستاده، خم شده بود و با دست راستش ،گل نیلوفر کبود به او تعارف می کرد؛ در حالی که پیر مرد ناخن انگشت سبابه دست چپش را می جوید”
یکی از مهم ترین قسمت های این کتاب این پاراگراف است؛ در حدی که اگر بخواهی بوف کور را به کسی معرفی کنی و فاخر بودن و سبک نوشتنش مثال بزنی تنها این پاراگراف کافیست تا فخیم بودن این اثر را اثبات کند.
پیر مرد این قسمت را بسیاری از کتب نقد نمادی از جامعه ی ایران آن دوان می دانند که زیر فشار استعمار و فقر فرهنگی کمرش خم شده این و او را نیلزمند فرشته ها میداند که به علت خواب بودن درگیر مادیات زمینی از کمکشان محروم است.
گل نیلوفر در بسیاری از ادیاد و ادبیات نماد عرفان به حساب می آید مخصوصا اینجا که با دست راست فرشته به سمت پیرمرد خنزرپنزری دراز شده اما پیرمرد دست چپش را به کار میبرد و نشان میدهد که درگیر این دنیاست.
جویدن ناخنش هم نیز نشانه ای از عصبی بودن است همان تصویری که کمر خمیده اش میدهد.
” فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکت موزون او را داشته باشد”
هدایت به نماد های هندی و بودایی علاقه ی خاصی نشان میداد حتی در ادامه ی داستان مادر خود را یکی از رقاص های معبد هندی میدانسته (البته این به این معنا نیست که مادر حقیقی خود را این طور می پنداشته بلکه مادر سیال این قصه را)
در ادامه دخرک را اثیر لباس های سیاهش است و نمی تواند ه پیرمرد ” هدایت یا جامعه ی هدایت” برسد
از این رو می توان لباس سیاه را مسائل مادی و کثیف دنیا دانست که مانع بروز روح متعالی انسان می شود.
” گویا می خواست از روی جویی که بین او و پیر مرد فاصله داشت، بپرد ولی نتوانست. آن وقت، پیرمرد زد زیر خنده، خنده ی خشک و زننده ای بود که مو را به تن آدم راست می کرد….”
خنده ای که درگونی و ناراحت حال آدمی را بیان می کند، هدایت هدایت از زندگی خود به خنده می افتد این کار ر کار احمقانه ای تصور می کنمکه این رابطه ای مستقیمی با خودکشی اولش دارد که بعدها هدایت خود می گوید ” کار احمقانه ای بود که خوشبختانه به خیر گذشت”
و وقتی می گوید ” زنگ خنده ی خشک پیرمرد هنوز توی گوشم صدا می کردم”
به این معناست که هنوز درگیر خودکشی اش است.
”تصمیم گرفتم که بغلی شراب ر ا دوباره سر جایش بگذارم؛ ولی همین ک پرده ی جلو(ی) پستو را پس زدم نگاه کردم،دیوار سیه تاریک-مانند همان تاریکی که سرتاسر زندگی مرا فرا گرفته- جلو(ی) من بود. اصلا هیچ منفذ و روزنه ای به خارج دیده نمی شود. روزنه ی چهار گوشه ی دیوار به کلی مسدود و از جنس آن شده بود…..”
این قسمت بازگو کننده این است که هدایت این خوشبختی را کشف کرده و فهمیده تنها یک خیال بوده
”نمی دانستم او مرا می بیند یا نه، صدایم را می شنود یا نه، ضاهرا نه حالت ترس داشت نه میل مقاومت؛ مثل این بود که بدون اراده آمده بود.”
” او بدون اراده، مانند یک نفر خوابگرد آمده بود.”
در فیلم های مذکور عنصری دیگر خودنمایی می کند که این درخشش را نیز ما، در بوف کور می بینیم ”خواب گردی” پس استفاده از این فنون چراغیست برای بسیاری از نویسنده های تازه کار که فقط ساخت تصویرمهم نیست بلکه بازگو کردن حرف ها و اتصال تصویرها به تصویر زنجیروار منطقی نوشته را تا حد بوف کور فخیم و با ارزش می کند.
البته دردی که نویسنده دارد باعث ساخت شاهکار می شود؛ همانطور که هدایت در ادامه میگوید :
” در این مواقع است که یک نفر هنرمند حقیقی می تواند از خودش شاهکاری به وجود بیاورد”
نگاه کلی به کتاب
گفته ها و رمرزهای یادی در این کتاب وجود دارد که اگر آنها را بازگو کنیم ماه ها و کتاب های زیادی را نیاز داریم….
پس به همین اکتفا می کنیم و کمی هم به کلی گویی در مورد کتاب می پردازیم.
بوف کور اثر فاخر صادق هدایت است که تا کنون به زبان های زیادی ترجمه شده.
همانطور که خود هدایت گفته بود در زمان هایی یک هنرمند می تواند یک شاهکار خلق کند که دردی درونش موج بزند..
هدایت این کتاب را پس از شکست نوشته بود که بعد ها که به ایران بازگشت آن را تحت عنوان بوف کور انتشار داد.
این اثر از جهاتی شبیه به شعر است و یا اگر بخواهم بهتر بگویم باید بازگو کنم که شعری بسیار زیبا درون اثر نهفته و خواننده را به وجد می آورد…
کل کتاب به دو قسمت تقسیم می شود.
1- بخش زمان حال که در آن توهمات و آرزوهایش نمود پیدا می کنند و هدایت با قلمی رندانه هم احساسات خود را در بیان کرده و هم با استفاده از شبک سمبلیسم ”نمادین” دیدگاه خود را درمورد جامعه ی دوران خود بازگو می کند.
استفاده از زبان نمادین در این کتاب رازهایی را نمایان می کندد کهگرچه به دیر فهمی مطالب و رمز آلود شدنشان کمک کرده اما به زیبایی آنه دو صد چندان افزوده.
2- بخش دوم زمان گذشته و تعریف هایی از زندگی شخص سیال قصه که چطور در زندگی سرخورده می شود.
در این خش به رمزگشایی می پردازد و در آخر دست به قتل کسی میزند که باعث بدختی اش شده.
چیزی که در این کتاب زیاد دیده می شود استفاده از یک فضای تکراری با تصویری کوناگون است که ترجیع بند نثر شهرت یافته.
این تکرار فضا ها و کاراکتر ها سبک خاصی را برای هدایت ساختند که زیبایی کارش نمایان شد.
منابع
1-بوف کور-صادق هدایت- انتشارات پرستو- چاپ دوازدهم 1348
2. ستاری، جلال، بازتاب اسطوره در بوف کور، انتشارات طوس، 1377.
3. یونگ کارل، روانشناسی و شرق، ترجمه لطیف صدقیانی، تهران،جامی، 1383.
4. دوبوکور، مونیک، رمزهای زنده جان، ترجمه جلال ستاری، تهران، نشر مرکز، 1376.
5. مهرورز، زکریا، بررسی داستان امروز، تهران، نشر تیرگان، 1381.
6. شمیسا، سیروس، داستان یک روح، مجله کیهان فرهنگی، شماره 5.
7. گورین، ویلفرد، راهنمای رویکردهای نقد ادبی، ترجمه زهرا میهن خواه، تهران، اطلاعات، 1383.
8. سرانو، میگوئل، با یونگ و هسه، ترجمه سیروس شمیسا، تهران، میترا، 1385
9-مجله ارغنون-( ویژه نامه نقد مدرن) شماره 1
10.مبانی روانکاوی فروید- لکان- کرامت موللی- نشر نی 1383
برداشت آزاد از کتاب های زیر
1- این است بوف کور
2- بوف کور ” محمد رضا سرشاری”
3- تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران – صادق هدایت-
و….