در جستجوی رهایی
نوری که از سال 1364 تا 1369 در زندان اوین و گوهردشت بهسر برده است، در خاطرات خود به سالهای پیش از دستگیری و هم چنین سالهای پس از رهایی از زندان، و سپس گریز به آلمان نیز اشارههایی کرده است.
وی در هنگام دستگیری باردار بوده است و فرزند او –آیدین- در زندان متولد شده است. آیدین در دو مقطع ابتدا تا 3 ماهگی و سپس از 10 ماهگی تا چندی بعد در زندان همراه مادر خود زندگی کرده است. نوری دربارهی لحظهی بازگشت آیدین از نزد خانوادهی خود به زندان اوین، آنهم در 10 ماهگی نوشته است: «آیدین نه تنها کوچکترین اعتنایی به من نمیکرد، بلکه با تمام قوا به مادرم چسبیده بود. سوار ماشین شدیم و به در اوین رسیدیم. ساک و وسایل را گرفتم و به آنسو انتقال دادم.
آیدین به آغوش من نمیآمد. هرچه با او حرف میزدم توجه نمیکرد. او فقط یک کودک 10 ماهه بود. چادر سیاه من، او را بیشتر از من دور میکرد. شاید بیش از نیم ساعت سعی خود را کردم که تحویل گرفتن بچه با آرامش انجام شود، ولی بالاخره مجبور شدم که او را به زور از بغل مادرم بیرون بکشم. آیدین، با تمامی قدرت به لباس مادرم چسبیده بود. هر بار که او را میکشیدم، فریاد میزد و به گریه میافتاد. من سعی میکردم با کلمات مهربان و شکلک و ادا او را جذب کنم. نمیشد. بغض گلویم را گرفته بود. مادرم گریه میکرد و میگفت: «بچه از غصه دق میکنه …» من سعی میکردم انگشتان کوچکش را از لباس مادرم جدا کنم. گهگاه آیدین نگاهی به من میکرد و دوباره گریه را سر میداد و به مادرم میچسبید. بالاخره او را محکم کشیدم و از مادرم جدایش کردم. او مرا با دستهای عروسکیاش پس میزد. قدرت و انگیزه او برای رفتن به سوی مادرم بیش از توان من برای نگهداشتن او در زندان بود. بالاخره زور حاکم شد! چشمبند مرا بر چشمهایم زدند. آیدین نگاه میکرد و جیغ میکشید. به گریه افتاده بودم.»
همسر نوری-رحمت- در کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 1367، در زندان اوین اعدام شد. در پایان کتاب 18 نامهای که در طول اسارت، بین مریم و رحمت در سربرگهای مخصوص زندان رد و بدل شده، چاپ شده است.
نویسنده، در صفحه 178 کتاب دربارهی احساس خود هنگام رهایی از زندان، نوشته است: «چشمبندم را باز کردم و پدرم را دیدم. منتظر، خسته و عصبی ایستاده بود. بدون سلام گفتم: «چیکار کردین که منو آزاد کردن؟» مرتب سئوال میکردم و او با عجله و شتاب میگفت: «ما کاری نکردیم. اونها دیشب با ما تماس گرفتن و گفتن دخترتونرو میخوایم به مرخصی بفرستیم. فردا صبح بیاین و اونو ببرین. گفتن همراه خودتون یه سند خونه به عنوان ضمانت، یک ضامن کارمند و وثیقهای به مبلغ 500 هزار تومان بیارین. مادرت خسته شد. از صبح تا الان (عصر ساعت 5ـ4 بعد از ظهر) منتظر بود. رفت خونه.»
وی در صفحه 19-83 ادامه داده است:«مادر، و همه خواهرها و خواهرزادههایم در انتظار من بودند. با دیدن آنها شادی غمانگیزی به من دست داد. یکدیگر را بوسیدیم. مادرم از شدت شوق اشک میریخت. هرکس دلش میخواست برای من کاری انجام دهد. آیدین پسر پنج سالهام در گوشه سالن هاج و واج ایستاده بود و ما را تماشا میکرد. به آهستگی به او نزدیک شدم. ولی او به یکباره به طرف مادرم دوید و محکم به او چسبید. به من فرصت بوسیدنش را نداد. سعی کردم با او حرف بزنم تا بتوانم آشتیکنان صورتش را ببوسم ولی از من فراری بود. من برای او بیگانهای آشنا، بیش نبودم. از تلاش خود دست برداشتم. در مدت پنج سال به اندازه کافی اذیت شده بود. او را به حال خود رها کردم تا فرصتی دیگر.»
به گفته نوری، آرزوی رحمت این بوده است که روزی پدر شود. در صفحه 184 درباره او که فقط توانسته 2 بار فرزند خود را در زندان ببیند نوشته شده است: «دهها بار به مادرم گفتم: من از دیدار آیدین شاد نمیشوم وقتی همسرم از دیدارش محرومه. اون میخواست بچهدار بشه. اون دوست داشت که بچهاش بابا، صداش کنه، نه من… سعی کنین که اونو به ملاقات رحمت ببرین…»