نویسنده از جمله در مقدمه کتاب نوشته است
من در لحظاتی آخرین سطور این کتاب را به پایان میرسانم که خبر حملهی روسیه به اوکراین، سرخط خبرهای جهان است. رئیس سازمان ملل و سران کشورهای قدرتمند نیز با لباسهای اتوکشیده و موهای مرتب، پشت تریبون رفته و این تجاوز تاریخی را محکوم کردهاند. از سویی دیگر حسین رونقی، فعال مدنی مخالف جمهوری اسلامی توسط مزدوران رژیم ایران ربوده شده است و مثل همیشه بسیاری از ما نظارهگریم و عدهای اندک در شبکههای اجتماعی اعتراضشان را با کلیک نشان میدهند. این بخش تکراری دنیایی است که من در طول ۴۱ سال زندگیام دیدهام.
جهان به ظاهر متمدن با قانون جنگل اداره میشود. خونها به ناحق ریخته میشوند و آه از نهاد مادران برمیخیزد. انسانهایی که نمیترسند به بند کشیده میشوند و آنهایی که میترسند جولان میدهند. در این بین کودکان پا به دنیا میگذارند، بیآنکه بدانند، بیآنکه بخواهند. در یک سوی جهان زیر آتش خمپاره رویا میبافند و در گوشهای دیگر تلخک مجازی میشوند تا پدران و مادرانشان را به رویاهایشان برسانند.
در این همهمه، آدمهایی وجود دارند که به زیبایی عاشق میشوند و عدهای نیز به زشتی دل میشکنند. فرودگاهها همچنان شاهد اشکهای شوق و حسرت آدمها هستند. آن سوی دنیا درختان شکوفه میدهند، وقتی در جایی دیگر برگی زرد از شاخه جدا میشود. آبها دیوانهوار جریان دارند و تختههای سنگ مثل همیشه انتظار میکشند.
روی این کرهی خاکی، هر روز و هر شب میلیاردها قصهگو، قصههایشان را زندگی میکنند؛ در این دنیا همهی آدمها قصهای دارند. تمام ملخهای شوریدهای که مزارع دنیا را به نابودی میکشند قصهای دارند. هر کفش و کلاه و دستکش رهاشده، قصهای دارد.
بیایید گاهی پا فراتر از خود تکراریمان بگذاریم و سراغ قصهی دیگران برویم. دنیا مملو از قصههای سرگردان منتظر است. قصههایی که در انتظار چشم و گوش ما هستند تا به خاطر سپرده شوند، تا زنده بمانند.