زندگی یعنی چکیدن …
(رمان فارسی): دیگر به راستی وقت خداحافظی بود. دو عاشق به آخر خط رسیده بودند و من دیگر امیدی به نجات نداشتم. تمام حرفها زده شده بود و رضایت من از جانب پدر به خانواده مجید اعلام شده بود. خواستگاری ام به مجلس بله برون تبدیل شده بود و دیگر هیچ کاری نمی شد کرد. با خودم می گفتم آیا به راستی همه چیز تمام شده و من باید از پیمان جدا بشم؟… این دیگر تقصیر من نبود.تقصیر دل دیوانه ام بود و دیوانه هیچ گاه مجرم شناخته نمی شود.
Zendegi yani chekidan…
(A Persian novel): It was time to say goodbye. Two lovers had reached to the end of the way. I had no hope to be rescued. All words were uttered and my consent was announced on my father`s behalf to Majid`s family. My proposal ceremony had changed to celebration of my marriage agreement and I couldn`t do anything. I said to myself is everything finished really and I should separate Peyman?… This is not my fault.This is my crazy heart`s fault and you cant blame a crazy