سلول ۱۸
کتاب سلول 18 اثر علی اشرف درویشیان، رمانی سیاسی است که اتفاقات آن در دوران حکومت محمدرضا پهلوی میگذرد و حکم فرمایی ساواک و درگیری مخالفان و مبارزان با رژیم پهلوی دستمایه نگارش این اثر شده است.
رمان سلول 18 قصهی مبارزه است، مبارزه علیه دیکتاتوری محمدرضا پهلوی، در دورانی که ساواک پنجه بر جان جوانان و مبارزین میکشید و در شکنجهگاههایش تلاش میکرد تا کمر دلاوران را خم کند، علی اشرف درویشیان در این کتاب داستان خانوادهایی را باز میگوید که بدون دلیل به اسارت در میآیند و در روز حبس با شیطان صفتی رژیم رو در رو شده و متوجه میشوند که تنها راه، گسستن بندهای اسارت و از بین بردن سلطه دیکتاتور است. نویسنده در این اثر البته تا حدی اغراقآمیز چهرههای داستان را تصویر کرده و کوشیده تا مردمان عادی را در روند درگیری با رژیم با تجربه و استوار تصویر نماید.
داستان کتاب سلول 18 رو در رویی 4 نسل را نشان میدهد. نسل اول نسلی محافظه کار است که خود را ناتوان از مبارزه با حکومت پهلوی میبیند. نسل دوم اگر چه از فساد و دیکتاتوری آگاه است، اما خود را به وضع موجود دلخوش کرده است. نسل سوم نسلی مبارز است که به دنبال تغییر در شرایط، علیه رژیم شاه دست به انقلاب میزند. نسل آخر فرزند انقلاب است که به لحاظ زمان تولد با انقلاب عجین شده است.
رمان سلول 18 زندگی خانوادهای کرد را در شهر کرمانشاه به تصویر میکشد که بسیار فقیر بوده و با کارگری روزگار میگذرانند. قهرمان رمان جوانی به نام کمال است که همواره تلاش میکرد با سخنان خود دیگران را از درد و رنجی که در آن به سر میبرند آگاه کند. گرهٔ داستان هنگامی است که کمال به بیخبر ناپدید میشود. پس از مدتی نامهای از کمال به خانواده میرسد که نشان میدهد او درگیر مبارزهٔ مسلحانه با رژیم پهلوی شده است. در ادامهٔ داستان مأموران ساواک برای دستگیری کمال به خانهٔ آنها حمله میکنند و همهٔ اعضای خانواده و از آن جمله همسر باردار او را دستگیر کرده و در بازداشتگاه تحت شکنجه قرار میدهند تا مکان مخفی شدن کمال را لو بدهند.
اعضای خانواده در برابر فشار و شکنجهٔ ساواک مقاومت میکنند و سخنی نمیگویند. نرگس همسر کمال نیز فرزندش را در زندان به دنیا میآورد و نام او را سپیده میگذارد. با کشف جسد کمال و شناسایی آن توسط پدر کمال، اعضای خانواده از اسارت آزاد میشوند و تصمیم میگیرند راه کمال را ادامه بدهند.
در بخشی از کتاب سلول 18 میخوانیم:
صداى روشن شدن ماشین به گوش رسید. نمىدانستند به کجا مىروند. از این و آن چیزهایى درباره دستگیرى مردم شنیده بودند. داداش کمال راجع به شکنجه و کشتن و دستگیرى مردم براى آنها چیزهایى گفته بود. اما تا آن وقت نمىتوانستند این چیزها را باور کنند حالا این واقعه براى آنها هم اتفاق مىافتاد. مىترسیدند. اما با خودشان بگو مگو داشتند که ساکت باشند که آبرویشان نرود. که به آنها ترسو نگویند. نمىدانستند پدر و مادرشان و نرگس و سعید و مادربزرگ کجا هستند. مىرفتند. اما نمىدانستند به کجا. کمى آنطرفتر ماشین ایستاد یکى گفت: «پائین بیایید.» مأمورها پائین رفتند. و آن دو را هم پیاده کردند و به سویى بردند. یکى دستور داد: «شما بروید سراغ آن یکى، خانهاش آن طرفهاست. آدرسش را که دارید کاملاً مواظب باشید اسلحه دارد.»
یکى جواب داد: «بله قربان مواظبیم.»
آنها را به طرفى که صداى موتور ماشینها مىآمد بردند. یکى از مأمورها گفت: «پاهایتان را بلند کنید اینجا ماشین است.» پاى فاطمه به لبه در ماشین خورد و دردش گرفت.
صداى آخ مادربزرگ را شنیدند که پشت سر آنها مىآمد. سرش به در ماشین خورده بود.
مادربزرگ غرغر کرد: «خدا برایتان نسازد هى! آخر این نصف شب چرا خواب را به مردم حرام مىکنید؟ مرا کجا مىبرید؟ بچههایم را چه کردید؟ شما کى هستید؟ چه جانورهایى هستید؟ از کدام گور آمدهاید؟ نمىدانم واللّه آدمکش هستید! غارتگرید! چه کاره هستید. آخر این بدکردارها حرف بزنید!»
Cell 18 by Ali Ashraf Darvishian is a political novel that takes place during the reign of Mohammad Reza Pahlavi and is based on the ruling of SAVAK and the conflict of opponents and fighters with the Pahlavi regime.