سرگذشت ما و بیگانگان
نقدو بررسی دفتر مطالعات و تدوین تارخ ایران پیرامون کتاب « خاطرات دکتر جهانشاهلو » نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران نصرتالله جهانشاهلو افشار با برگزیدن نام `ما و بیگانگان` برای خاطرات خود، از همان ابتدا موضع خویش را در قبال کشور و حزبی که روزگاری کعبه آمال او و همفکرانش به حساب میآمد و پیمودن راه آزادی و پیشرفت و تکامل را جز در اجرای بیکم و کاست برنامهها و فرمانهای صادره از آن نمیشمردند، به خوانندگان اعلام میدارد. دکتر نصرتالله جهانشاهلو افشار با برگزیدن نام `ما و بیگانگان` برای خاطرات خود، از همان ابتدا موضع خویش را در قبال کشور و حزبی که روزگاری کعبه آمال او و همفکرانش به حساب میآمد و پیمودن راه آزادی و پیشرفت و تکامل را جز در اجرای بیکم و کاست برنامهها و فرمانهای صادره از آن نمیشمردند، به خوانندگان اعلام میدارد. همچنین جاسازی تصویر در حال سوختن جمعی موسوم به `گروه 53 نفر` بر روی جلد کتاب، به روشنی فنا شدن عمر و زندگی عدهای را به نمایش میگذارد که علیرغم برخورداری از استعدادهای فراوان علمی، فرهنگی و سیاسی، به دلیل ارتکاب یک اشتباه بزرگ در انتخاب راه و روش، سر از ناکجاآباد درآوردند. به همین دلیل نیز امروز وجه مشترک خاطرات تمامی عناصر برجسته حزب توده- حتی آنها که همچنان خود را به مبانی مارکسیسم وفادار نشان میدهند- اظهار پشیمانی و ندامت از راهی است که با گزینش آن، به عوامل و سرسپردگان بیگانگان تبدیل شدند و در انتهای این مسیر، نه تنها به هیچ کمال و تکاملی در هیچ عرصه و زمینهای دست نیافتند بلکه برای همیشه مهر سرسپردگی بر شناسنامه سیاسی و فکری آنها نقش بست که با هیچ فن و تدبیری قابل زدودن نیست: `ما که به گمان خود میخواستیم زندگی هممیهنان خود را بهبود بخشیم، دانسته و ندانسته آنان را در پرتگاهی بیمناک رها کردیم`(ص400) کتاب خاطرات دکتر جهانشاهلو در دو بخش کلی سامان یافته است. بخش نخست، شرحی است از فعالیتها و سرگذشت او در داخل کشور تا آذرماه 1325 که به دنبال فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان، ناچار از گریز به شوروی میشود. در بخش دوم نیز آنچه را بر او و دیگر عناصر حزب توده و فرقه دموکرات در خارج کشور رفته است مطالعه میکنیم که به سال 1351 یعنی خروج وی ازشوروی و عزیمت به برلن غربی، ختم میشود. البته باید بگوییم که خاطرات دکتر جهانشاهلو در انتها، رها شده و اَبتر است. ایشان در `کوته سخن با خوانندگان` در ابتدای کتاب و همچنین در صفحه 338 این نکته را خاطر نشان میسازد که در سال 1351 از شوروی به `برلین باختری` عزیمت میکند، اما جز این اشاره، هیچگونه اطلاعاتی درباره نحوه عزیمت، وضعیت زندگی و فعالیتهای خود در برلن غربی در اختیار خوانندگان قرار نمیدهد. این مسئله از آن رو سؤال برانگیز است که در آن هنگام، پایگاه حزب توده در لایپزیک آلمان شرقی قرار داشت و بلندپایگان تودهای بر مبنای سیاست مقامات شوروی، در آن منطقه سکنی داده شدند. حال چگونه است که دکتر جهانشاهلو در برلنغربی سکونت میکند و در آنجا به چه کاری مشغول بوده و روابط وی با حزب توده در چه وضعیتی قرار داشته است، اینها پرسشهاییاند که پاسخش را در کتاب نمییابیم. طبعاً چنانچه زمان تدوین و چاپ این خاطرات به همان سال عزیمت به برلن غربی بازمیگشت، دستکم نبود توضیحاتی راجع به سالهای پس از 51، توجیه پذیر بود، اما از آنجا که وی خاطرنشان میسازد آمادهسازی این خاطرات تا سال 1355 به طول انجامید و از سوی دیگر تاریخ `شهریور ماه 1361` در پای `کوتهسخن با خوانندگان` به قلم ایشان ملاحظه میشود، این سؤال به نحو بارزتری به ذهن خطور میکند که چرا نویسنده پیرامون وضعیت فکری، سیاسی و معیشتی خود در دوران حضور در `برلن غربی` هیچ گونه توضیحی ارائه نکرده است؟ آیا این دوران بکلی فاقد اهمیت بوده یا دارای وجوهی بوده که نویسنده تمایل به بازگویی آن برای خوانندگان نداشته است؟ خاطرات دکتر جهانشاهلو بسان خاطرات غالب اعضای حزب توده از شکلگیری ماجرای دستگیری اعضای گروه 53 نفر آغاز میشود و ایشان نیز بر این نکته تأکید دارد که `گروه 53 نفر` اساساً تا قبل از سال 1316، وجود خارجی نداشت و آنچه به این `گروه` عینیت بخشید، پروندهسازیهای دستگاه پلیسی رضاخان به ریاست سرپاس مختاری بود. همچنین در این مورد که عبدالصمد کامبخش عامل لو رفتن یا گرفتار شدن این افراد بوده است و در مقابل، دکتر ارانی – به عنوان برجستهترین نیروی فکری در میان فعالان کمونیستی آن زمان – در زیر فشارهای پلیس رضاخان از خود مقاومت و پایمردی نشان داد و حاضر به لو دادن یا گرفتار ساختن دیگران نشد، بین ایشان و بسیاری دیگر، همصدایی وجود دارد. این نکته را نیز باید خاطرنشان ساخت که از نظر دکتر جهانشاهلو، عبدالصمد کامبخش وابستگی و سرسپردگی کامل به دستگاه امنیتی شوروی و حزب کمونیست شوروی داشته و لذا چهرهای که از وی در این خاطرات ترسیم میشود، به حد کافی منفی و سیاه است. اما در کنار این همه، دکتر جهانشاهلو نکتهای را دربارة عملکرد کامبخش در لو دادن دیگران مطرح میسازد که اگرچه میتواند بیانگر وابستگیهای عمیق وی به شوروی باشد، اما از سوی دیگر به لحاظ شخصیتی وی را از بسیاری از صفاتی که دیگران به وی منتسب داشتهاند، مبرا جلوه میدهد: `آقای عبدالصمد کامبخش سازمان پنجاه و سه نفر جز سازمان افسری کوچک آن را که نوپا بود بس گستردهتر و ارزندهتر و بزرگتر جلوه داد و همه مدارک و نام اعضاء آن را در دسترس اداره سیاسی شهربانی گذاشت… آنچه که آقای عبدالصمد کامبخش پس از دستگیری انجام داد به دستور خود روسها و خواست آنها بود. این بدان معنی نیست که روسها سازمان پنجاه و سه نفر را درست کردند تا در دسترس پلیس بگذارند، بلکه چنین است که اگر سازمان کمونیستی پنهانی لو رفت و نام اعضاء و مدارک آن به دست پلیس افتاد به ویژه اگر کار به رسانههای عمومی و دادگاه کشید، باید دستکم از آن بهرهبرداری تبلیغاتی خوب و گستردهای انجام گیرد.`(ص358) ایشان در جای دیگری نیز به سخنان آقای کامبخش خطاب به خودش، اشاره دارد و میگوید: `من نمیدانم که آقای عبدالصمد کامبخش چنین گفتوگو و قرار و مداری با بینالملل سوم یا گماشتگان روس و حزب بلشویک پیش از دستگیری داشت و یا هنگام دستگیری به او رساندند، اما این گفتِ آقای کامبخش را که در باکو هنگام دردودلهای سیاسی به من گفت سند میدانم، چون او در همه زندگی خود سخنی نابهجا و گزاف نمیگفت و نگفت. او گفت پس از این که سازمان ما (پنجاه وسه نفر) لو رفت، باید از آن دستکم بهرهبرداری تبلیغاتی میشد که شد. از این رو آنها که بزرگ جلوهدادن سازمان ما را سرزنش میکنند با این رمز آشنا نیستند.`(ص359) چهرهای که از خلال این توضیحات از آقای کامبخش تصویر میشود اگرچه فردی وابسته به بیگانگان است، اما به هیچ وجه دارای ضعفها و کاستیهای شخصیتی نیست. در واقع ایشان در این بخش از خاطرات خود کامبخش را به عنوان فردی که بر اساس برنامهها و تدبیرهای حزبی – و نه به واسطه ضعفهای شخصیتی مانند ترس و وادادگی و عدم پایمردی – اقدام به لو دادن افراد کرده است، معرفی مینماید. این سخن دکتر جهانشاهلو دارای اشکالات متعددی است؛ نخست آن که نوعی تناقض در دیدگاه ایشان نسبت به کامبخش وجود دارد. به طور کلی تصویری که بویژه در ابتدا و میانه خاطرات از آقای کامبخش ارائه میشود، کاملاً منفی و سیاه است؛ چرا که وی نه تنها فردی وابسته به بیگانگان، بلکه بیبهره از راستگویی، صداقت، جوانمردی و استقامت معرفی میشود، اما این نظرات صرفاً او را عضو حزبی بزرگ که در یک چارچوب بینالمللی مشغول فعالیت است، نشان میدهد. به عنوان نمونه ایشان در صفحه 48، چنین توصیفی از کامبخش ارائه میدهد: `آقای عبدالصمد کامبخش شیاد و گماشتهی زبردست ک.گ.ب با چه بیرحمی هر خاشاکی را در گذرگاه توفان بلاها قرار داد` یا `گروه دیگر که آقای عبدالصمد کامبخش و آقایان تقی مکینژاد و احسانالله طبری بودند دورویی کردند و باز همان اباطیل گذشته را در پروندهی دادگستری بازنویس و تأیید کردند و در دادگاه نیز از خود زبونی و پستی نشان دادند و تا واپسین دم از اظهار ارادت و بندگی به پلیس باز نایستادند`(ص57) همچنین نحوه رفتار کامبخش در قبال دکتر ارانی و متهم کردنش به دروغپراکنیهای گسترده و ناجوانمردانه علیه وی و حتی تشکیل `دادگاه حزبی`(ص56) به منظور محکوم کردن ارانی به خاطر لو دادن افراد، از جمله مسائلی است که دکتر جهانشاهلو آن را بیان داشته و کامبخش را بدین خاطر مذمت بسیار کرده است. حال با این همه، چگونه ایشان میتواند ادعا کند `او (کامبخش) در همهی زندگی خود سخنی نابهجا و گزاف نمیگفت و نگفت` و بدین ترتیب نتیجه بگیرد که سخنان کامبخش در مورد عملکرد خود بر مبنای دستورات و تدبیرهای حزب کمونیست شوروی، کاملاً مطابق واقع بوده است؟ دیگر آن که کامبخش زمانی اقدام به اعترافات و بلکه زیادهگوییهای بیش از حد در لو دادن افراد یا حتی منتسب کردن برخی به کمونیسم کرد که هنوز دستگاه پلیس رضاخان در ابتدای راه قرار داشت و دستگیری قابل ملاحظهای صورت نگرفته بود. به عبارت دیگر، حتی اگر ادعای کامبخش صحت داشته باشد، بزرگنمایی باید در زمانی صورت میگرفت که اعضای جنبش یا سازمان کمونیستی گرفتار شده باشند، نه آن که به محض دستگیری خود به عنوان اولین نفرات، اقدام به لو دادن دیگران کند؛ بنابراین تا قبل از آن که کامبخش لب به سخن بگشاید، هنوز سازمان کمونیستی 53 نفر لو نرفته بود، به این دلیل که اساساً سازمان و تشکیلاتی وجود نداشت. خاطرات دکتر جهانشاهلو نیز در این باره کاملاً گویاست: `از پرونده آقای کامبخش آشکار شد که ادارهی سیاسی جز آقایان محمد شورشیان و ضیاء الموتی و آذری، همه گروه پنجاه و سه تن را به استناد نوشتههای او بازداشت کرده بود`(ص71) در خاطرات دیگران از جمله بزرگ علوی نیز بر این نکته تأکید شده است که گروه 53 نفر زمانی عینیت یافت که دستگیر شدگان در `فلکه زندان` جمع شدند.(خاطرات بزرگ علوی، به کوشش حمیداحمدی، ص 222) از طرفی اگر آنچه کامبخش انجام داد طبق یک برنامه حزبی و سیاسی حساب شده بود، طبعاً دکتر ارانی نیز میبایست در همین مسیر گام مینهاد، نه آن که تا پای جان از خود مقاومت و سرسختی نشان دهد. این درست است که دکتر ارانی وابستگیهایی نظیر کامبخش نداشت، ولی وی به لحاظ علم و دانش کمونیستی و سیاسی به مراتب برتر از کامبخش بود و طبعاً میبایست از چنین قاعده و روالی در میان کمونیستهای انترناسیونال مطلع باشد و خود در این راه پیشگام شود یا دستکم پس از آن که کامبخش به وظیفه حزبی خود عمل کرد، وی را مورد تخطئه قرار ندهد: `این حزبی که در این دادگاه نمایندهی دادستان از آن به درازا سخن گفت ساخته و پرداخته عبدالصمد کامبخش در ادارهی سیاسی شهربانی و بازپرس و دادگستری روی کاغذ است و واقعیت ندارد.`(ص 85) در ضمن چنانچه کامبخش در مسیر انجام وظیفه انترناسیونالیستی خود اقدام به لو دادن افراد کرده بود، میتوانست به تشریح مسئله برای رفقای کمونیست خود و حتی فراخواندن آنان به انجام این وظیفه مهم بپردازد و ضرورتی نداشت که یک `دادگاه حزبی` تشکیل دهد و دکتر ارانی را در جایگاه متهم اصلی این ماجرا بنشاند. از طرفی در این صورت میبایست وی در زمان پروندهخوانی و محاکمه، با شجاعت و سرافرازی در جلسه دادگاه حضور مییافت، اما حالات توصیف شده از وی، گویای مسائل دیگری است. البته دکتر جهانشاهلو این حالت را ناشی از `شرم حضور و آزرم` او عنوان کرده است و مینویسد: `چون از صفات نیک کامبخش شرم حضور و آزرم بود، پس از این گفتار کوتاه چنان غرق عرق شرم و انفعال شد که از همهی سر و چهرهاش عرق میچکید. من که درست در ردهی پشت سر او نشسته بودم از دیدن حال او به ترحم آمدم.`(ص85) اما بزرگ علوی حالت و رفتار کامبخش را در زمانی که اعترافات گستردة او خوانده میشد به گونه دیگری توصیف کرده است: `موقعی که پرونده دکتر ارانی را میخواندند، دکتر ارانی روی نیمکت ایستاده بود و دستش را به پشتش زده بود و این جوری ایستاده بود و کامبخش این جوری نشسته بود. اغلب فهمیدند، کسی که میتواند در موقع پرونده خوانی این جور سینه سپر کند و بایستد- اگر کسی را لو داده بود- خودش را این طور نشان نمیدهد. در صورتی که کامبخش مثل سوسک خودش را کوچک کرده بود و نشان نمیداد.` (خاطرات بزرگعلوی، به کوشش حمید احمدی، ص221) و در نهایت این که اگر براستی چنین اقدامی از سوی کامبخش بر مبنای دستورات و تدابیر حزبی صورت گرفته بود، آقای نورالدین کیانوری به عنوان همراه همیشگی او و مدافع کامبخش، یقیناً این مسئله را در خاطرات خود مورد اشاره و تأکید قرار میداد و به این ترتیب دستکم در مقام دفاع از شخصیت فردی وی برمیخاست، حال آن که کیانوری لو داده شدن اعضای گروه 53 نفر توسط کامبخش را بکلی انکار کرده است و آن را به شورشیان منتسب میکند.(خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص57) بنابراین باید گفت دکتر جهانشاهلو در قبال مسئله کامبخش در خاطرات خود، هم دچار تناقض است و هم وی را به نوعی تبرئه میکند. این اتفاقی است که به طریقی دیگر در مورد `رضاخان` نیز رخ میدهد و سؤالی در ذهن خواننده ایجاد میکند. همانگونه که گفته شد، دستگیرشدگان در ماجرای 53 نفر اساساً سازمان و گروهی تشکیل نداده بودند و دستگیری این عده بر مبنای پروندهسازیهای دستگاه پلیس رضاخان صورت گرفت. خاطرات دکتر جهانشاهلو مملو از نکات و مسائلی است که روحیه سرکوبگری، دیکتاتوری، بیقانونی و بیعدالتی را در نظام تحت امر رضاخان بوضوح نشان میدهد: `مرتضی سجادی… بسیار آشفته خاطر شد و پس از پایان یافتن رسمیت دادگاه به آقای دکتر ارانی که در کنار تالار با من و یکی دیگر از آقایان گفتگو میکرد نزدیک شد و گفت: آقای دکتر یک فنجان چای در خانهی شما نوشیدن آیا این همه کیفر دارد.`(ص91) جالب این که دکتر جهانشاهلو در جای دیگری از خاطرات خود بر فرمایشی و صوری بودن دادگاه و از پیش صادر شدن احکام محکومیت متهمان خبر میدهد: `آقای پاسیار مبشر وارد میشود و پس از احوالپرسی موضوع تشکیل دادگاه و کیفرهایی را که باید به متهمان داده شود به میان میآورد و از جیب خود صورتی بیرون میکشد و به آقای وحید میدهد و میگوید تیمسار سرپاس و آقای دکتر متین دفتری سلام رساندهاند و چنین تصمیم گرفتهاند… پاسدار [پاسیار] مشبر میگوید آقای وحید، رئیس دادگاه بودن شما را به عرض اعلیحضرت رساندهاند و از این رو دیگر جایی برای استعفا باقی نمانده است.`(صص 78-77) اما علیرغم این همه از آنجا که به نوشته دکتر جهانشاهلو آقای وحید همچنان از تعیین احکام محکومیت پیش از دادگاه، ناراضی بوده است، پاسیار مبشر به وی خاطر نشان میسازد: `آقای وحید تیمسار سرپاس این صورت را به عرض اعلیحضرت رساندهاند، دیگر نمیتوان آن را عوض کرد.`(ص78) البته دکتر جهانشاهلو در ادامه به گفتگوی خود با تیمسار محمدشریف نوایی رئیس اداره نگارشات شهربانی در دوران پس از شهریور 20 و آزادی از زندان اشاره دارد و به نقل از وی مینویسد: `او گفت آقای پاشاخان مبشر برای این که راه هرگونه ارفاق را ببندد نادرست گفته است چون ما تنها چگونگی پایان بازرسی گروه پنجاه و سه تن و تشکیل دادگاه و نام داوران را به رضاشاه گزارش کردیم وگرنه کسی جرأت نمیکرد پیش از دادگاه و صدور حکم، کیفر اشخاص را به او گزارش کند.`(ص79) به این ترتیب ایشان درصدد است رضاخان را بیاطلاع از ماجرای صدور حکم قبل از تشکیل دادگاه جلوه دهد و گناه آن را یکسره بر گردن دیگران بیندازد، حال آن که کسانی که با روال و رویه جاری در دوران رضاخان آشنایی دارند، بخوبی این نکته را میدانند که اطرافیان رضاخان جرئت نداشتند بدون هماهنگی و کسب دستور از وی، دست به چنین اقدامی بزنند، لذا اگر جریان صدور احکام پیش از دادرسی را از آقای دکتر جهانشاهلو بپذیریم، بیتردید برخورداری این تصمیم از اراده و خواست رضاخان را نیز باید پذیرفت. به هر حال، علاوه بر نکات ریز و درشتی که در خاطرات دکتر جهانشاهلو وجود دارد و فضای دیکتاتوری آن زمان را نشان میدهد، در بسیاری از کتب دیگر که حتی به قصد تجلیل از رضاخان نگاشته شده نیز بر خلق و خوی دیکتاتوری وی انگشت تأکید گذارده شده است. به عنوان نمونه در کتاب `ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها` که آقای سیروس غنی نویسنده آن در پی اثبات جایگاه رضاخان به عنوان `پدر ایران نوین` است، به دلیل وضوح بیش از حد مسئله، قادر نیست برخلق و خوی دیکتاتورمآبانه وی چشم بپوشد: `… قدرتها و گرایشهای مقاومت ناپذیری در اینجا به کار بود و روال پیشین را بیربط کرد… اینها همه صحنه را آماده پیدایش رهبری پرتوان و خودکامه کرد.`(ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ص414) وی در جای دیگر با صراحت بیشتری این نکته را خاطرنشان میسازد: `رضاشاه به اقتضای تربیت و تجربه و خلق و خوی، مردی مستبد و خودرأی بود`(همان، ص421) و سرانجام با صراحت اعلام میدارد: `از حدود سال 1311 تا کنارهگیری از سلطنت درشهریور 1320 خودکامهتر شد و حالت مطلق اندیشیاش بیشتر بروز کرد. دیکتاتوری به تمام معنا شد.`(همان، ص423) در واقع باید گفت اگر بخواهیم یک نکته را بیابیم که موافقان و مخالفان رضاخان بر روی آن اشتراک نظر دارند، همانا دیکتاتور بودن وی است. با این حال، دکتر جهانشاهلو که خود طعم این دیکتاتوری را با تمام وجود چشیده و توصیفات فراوانی نیز از آن در خاطرات خود به دست میدهد، در نوشتاری تناقضآلود، در پی ترسیم چهرهای دیگر از رضاخان است: `… رضاخان میرپنج که نخست معاون آتریاد همدان و سپس فرماندهی آتریاد گیلان بود، یگانه سرباز میهنپرستی بود که از همهی رخدادهای پیش از خود در کشور درس عبرت آموخت و با زبردستی و آزمودگی و پنهانکاری ویژهای وارد میدان سیاست شد و کامیاب گردید.`(ص122) وی در تشریح این دیدگاه خود، خاطرنشان میسازد: `اینها همه و همه نشان داد که او هیچ زمان از بیگانگان و دشمنان ایران و دستنشاندگان آنان غافل نبود و سرانجام همین که وضع جهان دگرگون شد و در میدان روز، روزنهی امیدی باز شد و جنگ جهانی دوم به سود آلمان و ژاپن پیش رفت، او سیاست خود را که سیاست دیرین فرزندان هوشیار ایران و سیاستمداران آزمودهی ما بود به کار گرفت و به گفتهی خود رادیو لندن سر از اطاعت و همکاری آنان برتافت. آنچه کوتاه نوشته آمد نشان دهندهی آن است که رضاشاه از همان آغاز با نقشهای ژرف برای رهایی ایران از چنگال بیگانگان و ساختن ایرانی آباد و آزاد به میدان سیاست پای گذاشت اما چه میتوان کرد که با تقدیر، تدبیر نتوان کرد… بزرگترین نارسایی او در برابر آن همه تدبیر و مردانگی و میهن پروری، ناتوانی او در برابر پول و زمین و خواسته بود که نمیتوان آن را ناگفته گذاشت. اما در برابر آن همه خدمت که به میهن ما کرد نارساییهای او کوچک بود… گروههایی که دموکراسی و آزادی را چون بهشت موعود از روی کتاب و در عالم خیال نشخوار میکنند و مفهوم دموکراسی عملی را در اجتماع نمیدانند و حتی تصور هم نمیتوانند بکنند و به او ایراد میگیرند که دیکتاتور بود…`(ص123) به این ترتیب، دکتر جهانشاهلو که خود از نزدیک شاهد قضایا بوده و تبعات دیکتاتوری رضاخانی را نیز با تمام وجود لمس کرده است، در سال 1351 به هنگام نگارش خاطرات خود چنین تصویری را از وی به نمایش میگذارد. او همچنین در خاطرات خویش همواره سعی دارد تا با احترام و تجلیل از پهلوی دوم نیز یاد کند. به عنوان نمونه ایشان در جایی از خاطرات خویش این گونه میگوید: `به آقای اسکندری گفتم… ما که سایهی شاهین را بالای سر خود نمیتوانستیم ببینیم، اکنون کارمان به جایی کشیده است که زیر سایه فلان خزندهی نادان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست بیگانه و یا فلان پادوی سازمان امنیت آن خزیدهایم، ما که رهبری محمدرضا شاه را نپذیرفتیم، اکنون رهبرمان غلام یحیی دزد آدمکش بیسواد شده است…`(ص411) از طرف دیگر وی در جهت ابراز وفاداری به شاه تا آنجا پیش میرود که واقعه 28 مرداد 32 را نیز `کودتا` به حساب نمیآورد: `دوستداران آقای دکتر محمد مصدق و چپیهای رخدادجو تلاش میکنند که رخداد 28 مرداد 1332 را کودتا جلوه دهند تا بر بسیاری از نابسامانیهایی که دولتمداری دکتر مصدق به بار آورده بود، سرپوش بگذارند. این پیشآمد چه از دید واقعیت و چه از دید آیینهای ایران، کودتا نبود زیرا کودتا از دید سیاسی- اجتماعی تعریفی دارد که با این رویداد هماهنگ نیست. شاه ایران بر پایهی قانون اساسی و متمم آن میتوانست دولت آقای دکتر محمد مصدق را برکنار کند، چنان کرد.` (ص315) همچنین گفتنی است در سال 1357 که رژیم پهلوی بنا به شرایط روز تصمیم گرفت رژه یگانهای ارتش را در روز 25 آذر به مناسبت سالروز شکست فرقه دموکرات آذربایجان برگزار نکند، مصاحبهای رادیو تلویزیونی با دکتر جهانشاهلو – مقیم برلن غربی – که خود روزگاری معاونت این فرقه را عهدهدار بود ترتیب داد و ایشان در محکومیت فرقه به تفصیل سخن گفت. طبعاً دچار شدن به این گونه تناقضهای گفتاری و رفتاری، باید علت خاصی داشته باشد که برای درک آن میتوان حدسها و گمانههایی را در ارتباط با سکنای ایشان در `برلن باختری` و همچنین تلاشهای نیمهتمامی که پیش از آن برای بازگشت ایرانیان آواره به میهن داشته است، مد نظر قرار داد. خاطرات دکتر جهانشاهلو از آن جهت که وی معاون پیشهوری در فرقه دموکرات آذربایجان و اساساً از جمله فعالان در خلع ید حاکمیت مرکزی بر این خطه از کشور بود نیز بسیار جالب توجه و آموزنده است. در این خاطرات میتوان با چگونگی ساز و کار دستگاه حاکمیت فرقه و همچنین نحوه رفتار عناصر مرتبط با آن و آنچه بر مردم این استان در طول دوران یک ساله حکومت فرقه رفته است، آشنا شد و دانست که در حاکمیتهای دستنشانده بیگانه، مردم و منافع ملی تا چه اندازه بیقدر و ارزش میشوند و حتی به فرض که کسانی از دستاندرکاران این نوع حاکمیتها، قصد و اراده دفاع از حقوق مردم را داشته باشند، به دلیل مسیر کلی حرکت حاکمیت، این قصد و اراده آنها هیچ نتیجه عملی و ملمو
It`s an autobigraphy in the time of Pahlavi.