سفرنامه دنیای ارواح
نوشته رضا اغنمی به نقل از سایت کیهان آنلاین
هوشنگ معین زاده این بار به عزم دیدار از دنیای ارواح، بار سفرمیبندد و یک تنهعازم آن دیار تیره و تار میشود. قصد نهائی او از این تلاش های فرهنگی – اجتماعی درکنار دریدن پرده های اوهام، بیشتر، برای بیداری میلیون ها انسانِ مطیع و معتادبندگی ست. انبوهِ انسانهای ساده دل که در غل و زنجیر باورهای موعود ادیانِ بدوی بهبندند و گرفتار وعده های دنیای پس ازمرگ. و شگفت اینکه در رهگذر دگرگونیها و تحولاتِتاریخیِ جهان، هراندازه که پیروانِ یهود و مسیح، به پیشگامی علم و دانش وتمدن جدیدنائل آمدند و با حفظ پایه های دینی، چراغ پر فروغ دانش را نیز در جهان گستراندند،دراین میان اما تنها اسلام و مسلمانان بودند و هستند که همانگونه ماندند و مانده اندبا همان شیوه های ازلی، بارکش انبانی از اوهام، غرق در بی اندیشگی. چشم به راهِپستوهایِ فرهنگِ پوسیدۀ بدوی تا معجزه ای رخ دهد. آن هم به دست متولیان آزمند وسوداگر، که به نیابت ازخدا رستگاری امت را برعهده گرفته اند.
دراین بازار گستردۀ طاعت و بندگی ست که استبداد دینی در جوامعی مانند ایران معنی پیدا می کند. و اگر امروزه می بینید که نمایندگان خدا غرق در فساد و فحشاء و دستبردهای شبانه از بانکها با چپاول بیت المال، بدآموزیهای کم سابقه را رواج میدهند، هشیار باید بود که هنوز سرشب عشق است و مقدمه ای برای محکم کاری. چرا که در پی چند قرن تلاش، تازه به سلطنت رسیده اند و زمینه برای چیرگی تمام عیار دوران برده داریست و ویرانی فرهنگِ ملی که نمایش آن در چشم اندازاست.
درچنین بحرانِ ویرانگرست که عده ای از آگاهانِ معترض با احساس مسئولیت به شکافتن دردها میپردازند. با سلاح قلم در بیداری جامعه میکوشند. هوشنگ معین زاده یکی ازاین رهروان است. همو با آفریدن آثاری مستقل، با طرح مسائل بنیادی و از همه مهمتر، عارضه های جهل مسلط را پیگیر میشود. اهداف اصلی سوداگران بهشت و جهنم را با مخاطبین درمیان میگذارد.
نویسنده ازهمان مقدمه هشدار تکان دهنده ای میدهد و جامعه را برای درکِ درست و دقیقِ مفهوم سخنانش فرا میخواند. با طرح این پرسش که : «مگر نه آنکه می گویند در روز خلقت، خدا از روح خود به جسم “آدم” دمید. او جان گرفت؟ یعنی اگر خدا نبود و دست به ساختن آدم نمیزد و از روح خود در او نمی دمید، انسان درعرصۀ هستی حضور پیدا نمی کرد.» شاه کلید بحث روشن میشود. تاریکی های جهان ارواح شکافته میشود. با معرفی متولیانِ بهره کش انگل، پیام های نویسنده معنی پیدا میکند و افق های تازه ای از دل سیاهی های یأس و پریشانی جرقه میزند.
درتدارک سفربه هر دری میزند برای گزینش راهبری یا همسفری. دربارۀ خدا و شیطان و فرشتگان و عقل و انبیاء مدت ها فکر میکند و حُسن و قبح هر یک را در ذهن خود سبک و سنگین میکند و بالاخره تصمیم میگیرد با خدا، آن هم به علت داشتن روح نزدیک شود با این باور که “منشاء حیات بودن خدا را” قبول ندارد. دلیل ردش را هم خیلی بی پروا میگوید: «این که گفته شود که خود خدا منشاء حیات بوده، درست نیست. چون میدانیم که حیات به معنی زنده بودن و به گفتۀ تورات به روح مربوط است. این را هم می دانیم که موجود زنده تا زمانی که صاحب روح است، زنده است، لاجرم از این قاعده مستثنی نیست و خود او هم صاحب روح است. … » پس از توضیحاتٍ علمی و خیلی ضروری درباره روح که « آن را جوهر مجرد و غیر مادی قلمداد می کنند و حیات از درون ماده به وجود آمده است …» تیشه به ریشه میزند و خدا را زمینی می کند. «اگر روح مبداء و منشاء حیات است، پس باید این اصل را هم بپذیریم که روح پیش ازخدا وجود داشته و باعث و بانی حیات خدا نیز روح میباشد.»
دلایل نویسنده در اثبات مدعاهایش با عقل و منطق همخوان است. اینکه روح، پیش از خدا نیز در هستی وجود داشته عقلائی است. داستان « اینکه خود روح ازکجا آمده آفرینندۀ آن چه چیزی یا چه کسی بوده داستانش مانند خداست » نه کسی میداند و نه کسی تا به امروز مبداء پیدایش آنها را گفته اند. و تنها چیزی که با عقل و ذات منطق هستی و تکامل آفرینش همخوانی دارد این است که هر دو مقوله آفریدۀ ذهنِ انسانند. روایت های ادیان ابراهیمی هم در این مورد متفق القول هستند که خلقت جهان هستی در شش روز به کمال رسید، اگر این قول راویان درست بوده باشد، مسئلۀ تقدم روح برخدا مطرح میشود. «خدا فقط ناقل حیات یا روح به انسان بوده نه خالق حیات. چرا که این روح است که جوهر واقعی حیات محسوب میشود، نه خدا.» این روایت تورات درباره داستان آفرینش جهان در شش روز نیز، از آن حکایت هاست که زدودنش از ذهن مومنان نا ممکن است. اما در رابطه با تکامل و آفرینش انسان، ذکر مطلبی که اخیراً درکتابی خواندم بیفایده نیست.*
راوی، خسته دل و نا امید، برای پیدا کردن راهبری دلسوز روزهای سختی را با خود آزاری میگذراند در بحرانِ یأس و درماندگی و در افتادن و رفتن به جنگی تیره و نافرجام خود را شماتت میکند. « غمین و اندوهگین، درمانده و ناتوان مانده بودم که چه کنم؟… ازشدت ضعف به پهلو روی تشک افتادم.»
ظهوری شگفت انگیز
نویسنده، به خواب میرود. در عالم بیهوشی احساس میکند چیزی از سرتاسر پوست تنش بیرون میریزد. «ذرات سفید در نقطه ای بالاتر از بدن من به هم پیچیدند و پس از لحظاتی، شاهد شبحی شدم که هر لحظه شکل و شمایل خاصی به خود می گرفت.» با همۀ رفتارهای متواضعانۀ دوسویه، روح، دلخوری خود را از این کار صاحب تن پنهان نمیکند. گفتگوها نشان میدهد که روح حق ورود بدون او به دنیای ارواح را ندارد و پافشاری اش بیجاست. روح میگوید : «این سفر خاص کسانی است که عمرشان به پایان رسیده، عمر تو هنوز به اتمام نرسیده است و نمیتوانی به وادی ارواح و سرزمین مردگان بروی. پیش از تو نیز هیچ موجود زنده ای به این وادی نرفته است.»
سرانجام چانه زنی ها به آنجا میکشد که روح، مرغ خیال را بهترین راهبر و راهنمای این سفر پر مخاطره به صاحب تن پیشنهاد میکند و راوی هم میپذیرد. « توصیه میکنم برنامه سفرت را به دنیای وهمی ارواح مردگان، پی بگیر، به بال مرغ خیال خود بنشین و پرنده اندیشه ات را همسفر خود کن و برو! برو به جایی که پیش از تو هیچکس هوس و آرزوی دیدار آن را نکرده است.» و روح ناپدید میشود. و راوی در خواب سنگین فرو میغلتد.
آغاز سفر
در خیال، از آسمان های هفتگانه میگذرد و میرسد به جائیکه با دیدن تابلوی « ورود فقط برای ارواح مُردگان آزاد است» و مشاهدۀ دو فرشتۀ غول پیکر با گرزهای آتشین، با تردید و کمی دلهره به وادی ارواح وارد می<span class=”style10
نوشته رضا اغنمی به نقل از سایت کیهان آنلاین
هوشنگ معین زاده این بار به عزم دیدار از دنیای ارواح، بار سفرمیبندد و یک تنهعازم آن دیار تیره و تار میشود. قصد نهائی او از این تلاش های فرهنگی – اجتماعی درکنار دریدن پرده های اوهام، بیشتر، برای بیداری میلیون ها انسانِ مطیع و معتادبندگی ست. انبوهِ انسانهای ساده دل که در غل و زنجیر باورهای موعود ادیانِ بدوی بهبندند و گرفتار وعده های دنیای پس ازمرگ. و شگفت اینکه در رهگذر دگرگونیها و تحولاتِتاریخیِ جهان، هراندازه که پیروانِ یهود و مسیح، به پیشگامی علم و دانش وتمدن جدیدنائل آمدند و با حفظ پایه های دینی، چراغ پر فروغ دانش را نیز در جهان گستراندند،دراین میان اما تنها اسلام و مسلمانان بودند و هستند که همانگونه ماندند و مانده اندبا همان شیوه های ازلی، بارکش انبانی از اوهام، غرق در بی اندیشگی. چشم به راهِپستوهایِ فرهنگِ پوسیدۀ بدوی تا معجزه ای رخ دهد. آن هم به دست متولیان آزمند وسوداگر، که به نیابت ازخدا رستگاری امت را برعهده گرفته اند.
دراین بازار گستردۀ طاعت و بندگی ست که استبداد دینی در جوامعی مانند ایران معنی پیدا می کند. و اگر امروزه می بینید که نمایندگان خدا غرق در فساد و فحشاء و دستبردهای شبانه از بانکها با چپاول بیت المال، بدآموزیهای کم سابقه را رواج میدهند، هشیار باید بود که هنوز سرشب عشق است و مقدمه ای برای محکم کاری. چرا که در پی چند قرن تلاش، تازه به سلطنت رسیده اند و زمینه برای چیرگی تمام عیار دوران برده داریست و ویرانی فرهنگِ ملی که نمایش آن در چشم اندازاست.
درچنین بحرانِ ویرانگرست که عده ای از آگاهانِ معترض با احساس مسئولیت به شکافتن دردها میپردازند. با سلاح قلم در بیداری جامعه میکوشند. هوشنگ معین زاده یکی ازاین رهروان است. همو با آفریدن آثاری مستقل، با طرح مسائل بنیادی و از همه مهمتر، عارضه های جهل مسلط را پیگیر میشود. اهداف اصلی سوداگران بهشت و جهنم را با مخاطبین درمیان میگذارد.
نویسنده ازهمان مقدمه هشدار تکان دهنده ای میدهد و جامعه را برای درکِ درست و دقیقِ مفهوم سخنانش فرا میخواند. با طرح این پرسش که : «مگر نه آنکه می گویند در روز خلقت، خدا از روح خود به جسم “آدم” دمید. او جان گرفت؟ یعنی اگر خدا نبود و دست به ساختن آدم نمیزد و از روح خود در او نمی دمید، انسان درعرصۀ هستی حضور پیدا نمی کرد.» شاه کلید بحث روشن میشود. تاریکی های جهان ارواح شکافته میشود. با معرفی متولیانِ بهره کشِ انگل، پیام های نویسنده معنی پیدا میکند و افق های تازه ای از دل سیاهی های یأس و پریشانی جرقه میزند.
درتدارک سفربه هر دری میزند برای گزینش راهبری یا همسفری. دربارۀ خدا و شیطان و فرشتگان و عقل و انبیاء مدت ها فکر میکند و حُسن و قبح هر یک را در ذهن خود سبک و سنگین میکند و بالاخره تصمیم میگیرد با خدا، آن هم به علت داشتن روح نزدیک شود با این باور که “منشاء حیات بودن خدا را” قبول ندارد. دلیل ردش را هم خیلی بی پروا میگوید: «این که گفته شود که خود خدا منشاء حیات بوده، درست نیست. چون میدانیم که حیات به معنی زنده بودن و به گفتۀ تورات به روح مربوط است. این را هم می دانیم که موجود زنده تا زمانی که صاحب روح است، زنده است، لاجرم از این قاعده مستثنی نیست و خود او هم صاحب روح است. … » پس از توضیحاتٍ علمی و خیلی ضروری درباره روح که « آن را جوهر مجرد و غیر مادی قلمداد می کنند و حیات از درون ماده به وجود آمده است …» تیشه به ریشه میزند و خدا را زمینی می کند. «اگر روح مبداء و منشاء حیات است، پس باید این اصل را هم بپذیریم که روح پیش ازخدا وجود داشته و باعث و بانی حیات خدا نیز روح میباشد.»
دلایل نویسنده در اثبات مدعاهایش با عقل و منطق همخوان است. اینکه روح، پیش از خدا نیز در هستی وجود داشته عقلائی است. داستان « اینکه خودِ روح ازکجا آمده آفرینندۀ آن چه چیزی یا چه کسی بوده داستانش مانند خداست » نه کسی میداند و نه کسی تا به امروز مبداء پیدایش آنها را گفته اند. و تنها چیزی که با عقل و ذات منطق هستی و تکامل آفرینش همخوانی دارد این است که هر دو مقوله آفریدۀ ذهنِ انسانند. روایت های ادیان ابراهیمی هم در این مورد متفق القول هستند که خلقت جهان هستی در شش روز به کمال رسید، اگر این قول راویان درست بوده باشد، مسئلۀ تقدم روح برخدا مطرح میشود. «خدا فقط ناقل حیات یا روح به انسان بوده نه خالق حیات. چرا که این روح است که جوهر واقعی حیات محسوب میشود، نه خدا.» این روایت تورات درباره داستان آفرینش جهان در شش روز نیز، از آن حکایت هاست که زدودنش از ذهن مومنان نا ممکن است. اما در رابطه با تکامل و آفرینش انسان، ذکر مطلبی که اخیراً درکتابی خواندم بیفایده نیست.*
راوی، خسته دل و نا امید، برای پیدا کردن راهبری دلسوز روزهای سختی را با خود آزاری میگذراند در بحرانِ یأس و درماندگی و در افتادن و رفتن به جنگی تیره و نافرجام خود را شماتت میکند. « غمین و اندوهگین، درمانده و ناتوان مانده بودم که چه کنم؟… ازشدت ضعف به پهلو روی تشک افتادم.»
ظهوری شگفت انگیز
نویسنده، به خواب میرود. در عالم بیهوشی احساس میکند چیزی از سرتاسر پوست تنش بیرون میریزد. «ذرات سفید در نقطه ای بالاتر از بدن من به هم پیچیدند و پس از لحظاتی، شاهد شبحی شدم که هر لحظه شکل و شمایل خاصی به خود می گرفت.» با همۀ رفتارهای متواضعانۀ دوسویه، روح، دلخوری خود را از این کار صاحب تن پنهان نمیکند. گفتگوها نشان میدهد که روح حق ورود بدون او به دنیای ارواح را ندارد و پافشاری اش بیجاست. روح میگوید : «این سفر خاص کسانی است که عمرشان به پایان رسیده، عمر تو هنوز به اتمام نرسیده است و نمیتوانی به وادی ارواح و سرزمین مردگان بروی. پیش از تو نیز هیچ موجود زنده ای به این وادی نرفته است.»
سرانجام چانه زنی ها به آنجا میکشد که روح، مرغ خیال را بهترین راهبر و راهنمای این سفر پر مخاطره به صاحب تن پیشنهاد میکند و راوی هم میپذیرد. « توصیه میکنم برنامه سفرت را به دنیای وهمی ارواح مردگان، پی بگیر، به بال مرغ خیال خود بنشین و پرنده اندیشه ات را همسفر خود کن و برو! برو به جایی که پیش از تو هیچکس هوس و آرزوی دیدار آن را نکرده است.» و روح ناپدید میشود. و راوی در خواب سنگین فرو میغلتد.
آغاز سفر
در خیال، از آسمان های هفتگانه میگذرد و میرسد به جائیکه با دیدن تابلوی « ورود فقط برای ارواح مُردگان آزاد است» و مشاهدۀ دو فرشتۀ غول پیکر با گرزهای آتشین، با تردید و کمی دلهره به وادی ارواح وارد می<spa