روزهای نفریده بر خاک نفریده
پارهای از: روزهای نفریده بر خاک ِ نفریده دیمیتری فرهولست
(برگرفته از سایت کوشیار پارسی – مترجم کتاب)
تازه باز از خدایی میشنود، نوظهور، و این نیز یگانهترین و والاترین است. روایتها میشنود از پیامبری، آری، باز یکی دیگر، با خال مادرزاد به بزرگی تخم کبوتر بر پشت: نشانهای از وحی، بیگمان. زنبارهای که به خود مشک، عنبر و کافور میزند. میگویند بیسواد است و تواناترین ِ توانایان در گوشاش زمزمه میکند: آن دانا، آن جاودانه، آن ابدی و نیز ازلی. پیامبری که به کودکی پستان دایهش پر شیر کرد به معجزه و حتا به یمن حضورش، از پستان خشکیدهی ماچه خران و ماده بزان، یکباره شیر فوران کرد. و این پیامبر خود میگوید که از پس او پیامبر دیگری نخواهد آمد. پس، از این شر رهایی یافت. یکی پس از دیگری که میآمدند، اندکی گیج کننده بود. خدایان نو، عادتهای نو. اکنون از او خواسته میشود که خدا را بستاید به گونهی دوست، یاور و برده، همزمان. اینجا و آنجا گلهگزاری میشود، زیرا باید به گونهای نماز بخواند که نشیمنگاهاش بالاتر از سر و رویاش قرار گیرد. آخ، رَحِم گوسپندان پیش روی پیامبر قرار میگیرد، زیرا اینسان نمیتوان ادامه داد. این ایستادن به نماز، دیر یا زود سرگین سوی مغز خواهد راند.
….. با شیپور، ساز برنجی، جغجغهی چوبین، سرنا و آواز: هر باورمندی به شیوهای توسط رهبران فراخوانده میشود به نماز، زین پس مبارزه با دسیبل نیز پیش برده خواهد شد. مبارزه به هرشکل، نارواداری از هر گوشه و کنار جای قانون جار زده خواهد شد. حق هرگز دادنی نیست، باید به دستاش آورد. اگر خدایی بندگاناش ابله و بیسواد دوستتر میدارد، خدای دیگر بندگان فرهیخته دوست میدارد. از این که نوترین دانش پاک واژه به واژه و آیه به آیه در گوش پیامبر هزار و صد و چهلم زمزمه کرده، باید به زبان احترام بگذارد. زبان، وسیلهای که ارباب بزرگ فراتر از همه چیزی گزیده است. باب روز، به خاطر بسپارش. اکنون به سختی شعر میخواند. آن که دو دست چپ دارد، دست کم میتواند هنوز با شعرهای عاشقانهش گمراه کند. ….. میجوشاند و میپزد، بخار میکند و پالایش، نیم میکند و چهار بخش، بلور میکند و چگالی. برآیند بسیار به دست میآورد. اما زر از دیگ به در نمیآید هنوز. صدایی بلند میگوید «تردید. تردید گام نخست ِ شناخت است.» اما بر این گفته تردید دارد، بسیار. تردید بسیار نیست در شیوهای که این همه آمیزه در دیگهاش نابود میکند. اندکی زغال چوب، نیترات پتاسیم، گوگرد و … تتتق… دیگ ترکید. نه تنها دیگ که سقف هم میرود هوا. راستش همهی کومه منفجر شده است. شگفتا! چه احساس خوبی. شاید به این سرفرازی نرسیده که زر بسازد، اما به آمیزهای دست یافته که امکان میدهد نابود کند آنچه نابود میخواهد. باروت. بس دلانگیزتر از زر. بمب آتشزا میسازد از آن، فرو میکند به درون نی خیزران برای شلیک کردن. اکنون تفنگ نیز دارد. پیف، پوف، پاف و شما دیگر نیستید. هاها. خوب، خوب، چه زمانهی خجستهای. سری از تن جدا؟ مشکلی نیست! آ آ! دیگر نیاز نیست خدا زمین را نابود کند. یاری او دیگر لازم نیست، اما از او سپاسگزاری میشود به خاطر دست یاریگرش. و برای اندکی ناهمسازی، چیزی نو در برابر باروت میآورد. چیزی شکستنی، به گونهگونی. آمیزهای اینجا، آمیزهای آنجا، به هم زدن و آماده کردن. بنگر، ورود خجستهی چینی. از آن تندیسک میسازد از شبانمرد و شبانزنانی که یکدیگر میبوسند. چه فریبا! مواظب باش نیفتد، خواهش میکنم! اگر مراقب نباشد این ژاژخایی در گونهی خود سرانجام ِ آشنایی خواهد داشت. چینی، خنده دار است، خوب، و تنها چینی نیست که این میتوان دربارهش گفت. خوب به پیرامونات بنگر. دوران خودپسندی و واخوردگی به جدیترین وجه دررسیده است؛ با شطرنج و تاس بازی، خواندن ترانههای پوچ، چه چه، بازی میم و بسیار کارهای پوچ دیگر که آدم بیزار از کار نام فرهنگ بر آن نهاده است. پشت درهای بسته در کوچههای پر از پیشاب، حتا تاوان به زمان بازی نیز در کار است. «شرط ببندیم سر ده فرمان که تو با هیچ اسطرلابی نتوانی عدد تاق بیاوری؟» «کسی میخواهد یک دور تیله بازی کند؟ بازنده یک خمره میدهد و بعد فوری میرود زیارت.» با این همه ناپاکی! به کجا خواهد رفت، به کجا خواهد رفت؟ زنان پیشگو، کفبینان، رمالان، سرکتاب بازکنان چه میگویند؟ …. رژهی پاکباختگان سادهلوح به کجا رسید؟ کسی به راه نینداخته هنوز؟ هنوز نشنیده که ستایشگران شر، محرابهای خانهی نیکی را چه اندازه نابود کردهاند؟ ….
Dimitri Verhulst presents the history of mankind in less than two hundred pages, in a big bang of language. From the moment we crawled out of the water and started walking on two legs to the years when we bombed each other to the other world. A story with a main character in which you will no doubt recognize yourself every now and then.