نان سالهای جوانی
داستان کتاب در رابطه با مرد جوانی است که از روستای خود به شهر آمده امرار معاش میکند ، وی تعمیر کار ماشینهای لباسشوئی است او که در گذشته بسیار با غم نان مواجه بوده است امروز با در آمدی که دارد روزگار متوسطی را می گذراند و با دختر آقای ویک بر شخصی که در واقع کار فرمای اوست قصد ازدواج دارد. همه چیز از یک آینده روشن حکایت می کند اما با ورود دختری به نام هدویگ که از روستای مرد جوان به قصد معلم شدن به شهر می آید و مسئولیت پیدا کردن مسکنش با اوست همه چیز به هم می ریزد و دیوانه وار عاشق دختر می شود و…… نویسنده در این کتاب مساله بغرنج گرسنگی را به شکل سمبولیک نان مطرح می کند ، نانی که مرد در تمامی دوران نوجوانی و قسمتی از جوانیش در پی یافتن آن است و به دست آوردنش در ورطه ای از حرص آز با معصومیت و انسانیت درون خویش دست به گریبان است . تا جائی که دست به دزدی از صاحب کار خود می زند و با پول آن برای خود نان می خرد . اما با آمدن هدویگ ، زندگی او دگرگون می شود و در لحظه ای از درک و آگاهی و شعور قرار می گیرد و در می یابد که به تمام چیزهایی که نمی داند واقف گشته و این مساله به صورت نمادین مطرح می شود که او حتی به لغات انگلیسی که هرگز در دوران تحصیلش آگاهی نداشته ، آنها را به یاد می آورد در می یابد که واحد تمام محاسبات نان نیست و عشق به دختر او را به نور درونش رهنمون میکند و او تمامی سالهای قبل را نه به دست فراموشی می سپارد نه آنها را از ضمیرش حذف می کند بلکه به آنها آگاه می شود و به شهودی نایل می آید که نگرش او را به مساله نان یعنی مادیات و حرص و آز درون یعنی غرایز کاملا دگرگون می کند . تمامی سالهایی که خود او درباره اش می گوید: این نان ، نان سالهایی است که در ذهنم همچون مه غلیظی سایه افکنده است .