مرداب
کتاب مرداب، خشونت را دلقکی کرده در داستان که با تمام وجود اضمحلال خودش را به رخ میکشد. نوشتن از مرداب تمام شدنی به نظر نمیرسد. تمام تشبیهات فارغ از ایجاد تصویر، ارتباطات زنجیرواری به قصد تولید معانی را در بر دارند. مرداب اگر چه که مرداب است اما مرداب در این کتاب برای خودش دریایی است متلاطم. اتفاقات ریز و درشت و شخصیتهای قابل لمس و متصور شونده با ساختاری محکم که پینهقلمی ایشان را به رخ میکشد.مرداب خوانی آدم را اسیر میکند و دلش به هیچ وجه نمیخواهد داستان تمام بشود. داستانی با آن همه دنیا جزئیات حیف میشود تمام شود. دنیای منظمی که اغنمی بزرگ آفریده است با آن همه قاعده و رابطه و منطق نباید تمام شود. به دنبال رستاخیزی گشتن آدم را وسوسه میکند اما پایانبندی محکم این امید را هم با خودش پایان میدهد و مرداب میگوید: «همین جا بمان. تنها هستم، تنهای تنها.»
The book Swamp is a clown of violence in the story, which manifests itself in spite of its demise. Writing from the swamp does not seem to be over. All similes, apart from image creation, involve chain connections intended to produce meanings. Swamp Although it is a swamp, the swamp in this book is a turbulent sea for itself