کافه نادری
کافه نادری روایتی دیگر است از داستان بلند نسلی که بنا داشت تقدیر را گردن ننهد و ننهاد بی آنکه از بختک شوم غربت و فرسایش گریزی یافته باشد بحران باب روز بود: بحران خانواده، بحران عشق، بحران روابط مشترک. حتی اظهار عشق هم می توانست یک عمل ابلهانه ی بورژوایی باشد و باعث اختناق جنسی بشود. اما مهم تر از همه بحران ایدئولوژیکی بود، یا به قول آلبا، دنیا نباید دیگر آن طوری بگردد که تا به حالا گردیده است. و این موضوعی بود که آلبا پیرانی و فرزاد مفتون می توانستند ساعت ها درباره اش با تو حرف بزنند و سیگار پشت سیگار روشن کنند. `کافه نادری` روایتی دیگر است از داستان بلند نسلی که بنا داشت تقدیر را گردن ننهد، و ننهاد. بی آن که از بختک شوم غربت و فرسایش گریزی یافته باشد. دماوند سفید، در قاب، آویزان بود به دیوار کنار پنجره مشرف به باغ کافه نادری. نور چراغ از سقف بلند کافه، مورب افتاده بود بر سفیدی آن و کرده بودش به دونیم. قاب دیگر که چسبیده بود به دیوار ورودی غذاخوری، تصویری بود از برگ پنجه مانند سبزی با قطره درشت شبنمی بر رویش، که در تابندگی چراغ لغزنده می نمود. دیوار کنار فررفتگی سالن کافه، تصویر دیگری داشت در قاب، از دروازه قدیمی تهران قاجاری با کاشیکاری هایی بر سر در و در پشت دروازه آن در دوردست تر، در آبی آسمانی شفاف، نمای البرز پیدا بود.
This is a story of ageneration who didnt want to obet destiny,they didnt,but they get other problems e.g. alience Crisis was trendy: crisis of family, crisis of love, crisis of common relation. Even expression of interest could be a foolish bourgeoisie act. But the most important crisis was ideology crisis or as Alba said, the world has not been managed any more as is manage now. And this was the subject that Alba Pirani and Farzad Maftun could talk about it for hours and light cigarettes. `Cafe Nadiri` is another long story of a generation who do not wanted to accept the destiny and they don`t. Without they could escape from the ominous fortune of loneliness and abrasion.