در ولایت هوا
پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدایی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکهء نور هم، مثل یک سکهء طلا، هنوز بر موزائیکها، و حالا بر گوشهء طرف راستِ این پایین افتاده بود. فقط بویی، مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر میآمد، که انگار بوی چرم کهنه و خیسخورده بود و داشت نشت میکرد و مثل کلاف میشد و حتی ضخیمتر که وقتی هم سر تکان میداد باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلو رویتان میایستد، دو دست بر سینه، و به زبانی شکستهبسته، مثل کشیدن تیزی ریگی بر جام پنجره، میگوید: «منم غلام حلقه به گوش شما. امر بفرمایید.» اما میرزا هر چه نگاه کرد جلو رویش کسی نبود. حتی پشت سر و دو طرفش هم نبود. بایستی به بلندی یک کبوده میبود که تا سرش به سقف نخورد پشت خم کند. شاید میتوانست سقف را به زور بازو یا جادو از جا بکند، آن وقت سرش میرسید به ابرها. نکند اصلاً بر اثر این همه ریاضت که قوت روزانهاش را رسانده بود به یک بادام، چشمهاش کمسو شده بود؟ چندبار پلک زد. بعد هم دست دراز کرد و عینک دستهشاخیاش را از توی جلد عینک درآورد، با پتهء پیراهن سفید، دشداشهء عربیاش، پاک کرد و به چشم زد. صبح شده بود، و به جای آن یک سکه، چند رنگ نور از پنجرهء خورشیدی بر پشت ترنج قالی لولهکرده افتاده بود.
Writer, critic and editor, Hooshang Golshiri, the prominent Iranian literary figure, published his first collection of short stories, As always, in 1958. His second book, a short novel, Prince Ehtejab (1959) brought him fame and was later made into an internationally acclaimed film (1974). It has since been translated into several languages. His writings include eight novels, five collections of short stories, two books on literary theory and criticism, and a 2 vol. collected essays and articles