افرا، یا روز می گذرد
دیشب باد بدی بود. یک دم آرومی نداشت. با اون مرنوی گربه ها و به خوردن در و پنجره. شیشه ی شما بود شکست؟ گرون شده ولی گیر می آد. خب، وقتی اینطوره آدم خوابش نمی بره. گاهی فکر می کنه دنیا آخر شده. بچه می ترسید. منظورم؟ معلومه: ماندا- خواهرکم. ندیده همچین ترق و توروقی! تازه اون که جای خود، پسره رو بگو؛ درسته که خیال ورش داشته مرد خونه س ولی بچه س دیگه. مگه چیه سال پنجم دبستان؟ آخ که- مادرکم ترس خودش یکی، ترس بچه ها هزار! بمیرم- با اون دندون قروچه ها؛ بالاخره زد به گریه؛ که هر بلایی تو آسمون هست خراب می شه سرما!
There are no reviews yet.