چهره های جدید فاشیسم
بخشی از فصل اول کتاب:
ظهور راست افراطی یکی از ویژگیهای خاص لحظه تاریخی فعلی ما است. از سال ۲۰۱۸، دولتهای هشت کشور اتحادیه اروپا (اتریش، بلژیک، دانمارک، فنلاند، ایتالیا، لهستان، مجارستان و اسلواکی) توسط احزاب راست افراطی، ملیگرا و بیگانههراس رهبری میشوند. احزابی از این دست، همچنین یک زمینه سیاسی را در سه کشور بزرگ اتحادیه اروپا قطببندی کردهاند. در فرانسه، جبهه ملی در دور اول انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۷ شکست خورد اما به بالاترین سطح چشمگیر 9,33 درصد آرا رسید. در ایتالیا، لیگا نورد(1) به نیروی هژمونیک جبهه راستگرا تبدیل شد و با تشکیل دولت جدید، ایتالیا به پیش(2) حزب سیلویو برلوسکونی را به حاشیه رانده است. در آلمان، آلترناتیو برای آلمان در سال ۲۰۱۷ با کسب تقریباً ۱۳ درصد آرا، وارد پارلمان شد، نتیجهای که به طور قابل توجهی موقعیت انگلا مرکل صدراعظم را تضعیف نمود و اتحادیه دموکرات مسیحی (CDU) را مجبور به تجدید ائتلاف خود با حزب سوسیال دموکرات (SPD) کرد. ”استثنای آلمان” که اغلب مورد ستایش قرار گرفته بود، ناپدید شد و مرکل قصد خود را برای تجدیدنظر در سیاستهای ”سخاوتمندانه” خود در قبال مهاجران و پناهندگان، اعلام نمود. در خارج از اتحادیه اروپا تنها سنگر ملیگرایی، روسیه پوتین و برخی از اقمار آن نیستند. با انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور ایالات متحده، ظهور یک راست ملی، پوپولیستی، نژادپرستانه و بیگانههراس جدید به یک پدیده جهانی تبدیل شده است. از دهه ۱۹۳۰ تا حال جهان تا این حد شاهد رشد راست افراطی نبود، رشدی که ناگزیر خاطره فاشیسم را بیدار کرده و شبح آن را در بحثهای معاصر دوباره ظاهر ساخته و موضوع قدیمی یعنی رابطه بین تاریخنگاری و استفاده عمومی از گذشته را مطرح نموده است. همانطور که راینهارت کوسلک(3) خاطر نشان میکند، کشمکش بین حقایق تاریخی و شکل بیان زبانی(4) آنها وجود دارد. استفاده از مفاهیم برای غور در تجربه تاریخی و برای درک تجربیات جدید بهواسطه سلسلهای از مفاهیم پیوسته مستمر و متصل به گذشته، ضروری هستند. از این منظر مقایسه تاریخی تلاش میکند به جای همسانی و تکرار، قیاسها و تفاوتهای ناشی از کشمکش بین تاریخ و زبان را برجسته نماید.
امروز، ظهور راست افراطی یک ابهام در معنا را نشان میدهد: از یک سو، تقریباً آشکارا کسی از فاشیسم، به غیر از موارد استثنائی چون Golden Dawn (سپیده دم طلایی) در یونان، Jobbik در مجارستان یا حزب ملی در اسلواکی، صحبت نمیکند و اکثر ناظران تفاوت بین این جنبشهای جدید و اجداد دهه۱۹۳۰ آنها را تشخیص میدهند. از سوی دیگر، هر گونه تلاش برای تعریف این پدیده جدید منجر به مقایسه آنها با سالهای بین دو جنگ جهانی میشود. به طور خلاصه، به نظر میرسد که مفهوم فاشیسم برای درک این واقعیت جدید نامناسب و ناکارآمد است. بنابراین، من زمان حال را دورهای از پسافاشیستی مینامم. این مفهوم بر تمایز زمانی آن تأکید کرده و آن را در یک توالی تاریخی قرار میدهد که نشان از تداوم و تحول آن است. قدرمسلم اما این است که این مفهوم پاسخگوی تمام سؤالات مطروحه در این باب نیست، ولی بهحتم بر واقعیت تغییر آن، تأکید دارد.
قبل از همه، ما نباید فراموش کنیم که مفهوم فاشیسم حتی پس از جنگ جهانی دوم منحصراً تنها برای تعریف مکرر دیکتاتوریهای نظامی آمریکای لاتین مورد استفاده قرار نگرفته است. در سال ۱۹۵۹، تئودور ادورنو(5) نوشت که «بقای ناسیونال سوسیالیسم در چهارچوب دموکراسی به طور بالقوه از «بقای گرایشهای فاشیستی علیه دموکراسی» خطرناکتر است(6). در سال ۱۹۷۴، پیر پائولو پازولینی(7)مدلهای انسانشناختی(8)سرمایهداری نئولیبرال را به عنوان یک «فاشیسم جدید» به تصویر کشید که در مقایسه با آن رژیم موسولینی بیتردید قدیمی و نوعی «فاشیسم دیرینه»(9) به نظر میرسد. در دهههای اخیر، بسیاری از مورخان که به دنبال ارائه تفسیر از ایتالیای برلوسکونی هستند، دمسازی، اگر نگویم رابطه خونی، وی را با فاشیسم کلاسیک برجسته کردند. البته تفاوتهای زیادی بین این رژیم و فاشیسم تاریخی وجود دارد – کیش بازار به جای دولت، تبلیغات تلویزیونی به جای ”رژههای اقیانوسی” و غیره – اما برداشت عمومی برلوسکونی از دموکراسی و رهبری کاریزماتیک وی را به شدت به الگوی فاشیسم نزدیکتر میکند(10).
این برداشتهای انحرافی کوچک نشاندهنده آن هستند که فاشیسم نه تنها فراملی و فراقارهای(11)، بلکه فراتاریخی است. حافظه جمعی، پیوند بین یک مفهوم و استفاده عام از آن مفهوم را بر قرار میکند که معمولاً فراتر از بُعد صرفاً تاریخنگاری است. در این دیدگاه، فاشیسم صرفاً (بسیار شبیه به سایر مفاهیم در واژگان سیاسی ما) میتواند به عنوان یک مفهوم فراتاریخی دیده شود که قادر است فراتر از عصری که آن را ایجاد کرده، تجلی نماید. گفتن اینکه ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه دارای دموکراسی هستند، به این معنی نیست که هویت نظامهای سیاسی آنها با دمکراسی عصر آتنی پریکلس قابل انطباق است. در قرن بیستویکم، فاشیسم چهره موسولینی، هیتلر و فرانکو را به خود نخواهد گرفت (امیدواریم) و آن را به شکل ترور تمامیتخواه پیاده نخواهد کرد. با این حال، روشن است که راههای مختلفی برای نابودی دموکراسی وجود دارد. ارجاعات آیینی به تهدید علیه دموکراسی و به ویژه از طریق تروریسم اسلامی، که معمولاً دشمن را به عنوان موجود خارجی به تصویر میکشد، یک درس اساسی از تاریخ فاشیسم را فراموش میکند و آن اینکه دموکراسی میتواند از درون نابود شود.
در واقع فاشیسم بخش مهمی از آگاهی تاریخی و ذهنیت سیاسی ما است، ولی امروز بسیاری از جنبههای بافتی این مرجع تاریخی، پیچیده شدهاند. در میان این شرایط جدید، ظهور تروریسم اسلامی شایان توجه است که مفسران و بازیگران سیاسی اغلب آنرا با عنوان ”فاشیسم اسلامی” تعریف میکنند. آز آنجا که راست افراطی جدید خود را دقیقاً به عنوان سنگر مخالف این «فاشیسم اسلامی» به رخ میکشد، کلمه «فاشیسم» بیشتر به جای یک واژه مثمر و قابل تفسیر، تبدیل به مانعی برای درک ما از آن شده است. به همین دلیل مفهوم «پسافاشیسم» علیرغم محدودیتهای آشکار، مناسبتر است. به ما کمک میکند تا یک پدیده در حال گذار که هنوز در حال تحول بوده و متبلور نشده است، را توصیف کنیم. به همین دلیل، «پسافاشیسم» همان وضعیتی را ندارد که مفهوم «فاشیسم» از آن برخوردار است. بحث تاریخ نگاری در مورد فاشیسم هنوز باز است و پدیدهای را تعریف میکند که مرزهای زمانی و سیاسی آن به اندازه کافی روشن است. هنگامی که ما از فاشیسم صحبت میکنیم، هیچ ابهامی در مورد موضوع مورد بحث نداریم. در صورتیکه نیروهای جدید راست افراطی یک پدیده ناهمگن و پیجیدهای را تشکیل میدهند و در هر کشوری، حتی در اروپا، ویژگیهای مشابهی را از خود بروز نمیدهند. اینان از فرانسه تا ایتالیا، از یونان تا اتریش، از مجارستان تا لهستان و اوکراین، در عینحال که بسیار از همدیگر متفاوتند، داری نقاط مشترک خاصی نیز هستند.
پسافاشیسم را نیز باید از نئوفاشیسم، یعنی تلاش برای تداوم و بازسازی فاشیسم قدیمی، متمایز دانست. این امر بهویژه در مورد احزاب و جنبشهای مختلفی که در دو دهه گذشته در اروپای مرکزی ظهور کردهاند (به عنوان مثال جوبیک در مجارستان) و آشکارا تداوم ایدئولوژیک خود را با فاشیسم تاریخی اعلام میکنند، صادق است. پسافاشیسم مفهوم دیگری است. در بیشتر موارد پسافاشیسم، از یک پسزمینه فاشیستی کلاسیک نشأت گرفته، ولی اشکال خود را تغییر داده است. بسیاری از جنبشهای متعلق به این جرگه، دیگر ادعای خاستگاه قبلی خود را ندارند و آشکارا خود را از نئوفاشیسم متمایز میکنند. در هر صورت، آنها دیگر تداوم ایدئولوژیک قبلی خود با فاشیسم کلاسیک را نشان نمیدهند. ما نمیتوانیم، زهدان فاشیستی آنها را، تا آنجا که به ریشههای تاریخی برمیگرد، در تعریفشان نادیده بگیریم و در عینحال باید دگرگونیهای آنها را نیز مد نظر داشته باشیم. آنها خود را تغییر داده و در جهتی حرکت میکنند که نتیجه نهایی آن غیرقابل پیشبینی است. زمانیکه آنها به عنوان چیز دیگری با ویژگیهای سیاسی و ایدئولوژیک دقیق و باثبات جا افتادند، باید تعریف جدیدی از آنها ارائه کنیم. پسافاشیسم متعلق به یک دوره خاص تاریخی است؛ آغاز قرن بیستویکم، با محتوای ایدئولوژیک نامنظم، ناپایدار و اغلب متناقض، که در آن فلسفههای سیاسی ضد نظم و قانون با هم مخلوط شدهاند.
جبهه ملی فرانسه، یک جنبش فرانسوی است که تاریخی شناختهشده دارد، و مظهر این دگرگونیها است. با توجه به موفقیت اخیر و حضور امروزی آن درکانون توجه سیاسی اروپا، از بسیاری جهات یک نیروی نمادین است. هنگامی که جبهه ملی در سال ۱۹۷۲ تأسیس شد، آشکار بود که از زهدان فاشیسم فرانسه بیرون آمده است. طی دهههای بعد، این حزب توانست جریانهای مختلف راست افراطی، از ناسیونالیستها گرفته تا بنیادگرایان کاتولیک، پوجادیستها(12)و استعمارگران (به ویژه نوستالژیستهای الجزایر فرانسه(13)) را گرد هم بیاورد. رمز این عملیات موفق، احتمالاً فاصله تاریخی نسبتاً کوتاهی است که آنرا از جنگهای استعماری فرانسه و ویشی(14) جدا میکند. این مؤلفه فاشیستی، توانست نیروهای متفاوتی را گرد هم جمع کند و در موقع تأسیس حزب، چون عامل اصلی و نیروی محرکه به آن خدمت کند. شروع تحول جبهه ملی در دهه ۱۹۹۰ اتفاق افتاد و این زمانی بود که مارین لوپن در سال ۲۰۱۱ رهبر آن شد و واقعاً پوست انداختن را آغاز نمود(15). گفتمان آن تغییر کرد و دیگر مدعی اصول ایدئولوژیک و سیاسی سابق خود نشد و بهطور قابل توجهی در صحنه سیاسی فرانسه متحول شد. جبهه ملی که نگران وجهه خود بود، در پی پیوستن به سیستم جمهوری پنجم برآمد و خود را به عنوان یک انتخاب جایگزین ”عادی” و راحت مطرح کرد. البته با اتحادیه اروپا و تشکیلات سنتی مخالف بود، اما دیگر نمیخواست به عنوان یک نیروی خرابکارانه نمود خارجی داشته باشد. برخلاف فاشیسم کلاسیک، که در پی تغییر همه چیز بود، جاهطلبی جبهه ملی اکنون متوجه تغییر سیستم از درون شد. ممکن است کسی معترض باشد و بگوید که حتی موسولینی و هیتلر قدرت را از طریق کانالهای قانونی فتح کردند، ولی این اعتراض در اینجا وارد نیست. اراده آنها برای سرنگونی حاکمیت قانون و از بین بردن دموکراسی به وضوح ثابت شده است.
فراتر از یک میراث سیاسی، رشته تباری مارین لوپن با جبهه ملی اولیه بهسان ارتباط بیولوژیکی است. این پدر (مارین لوپن) بود که قدرت را به دخترش واگذار کرد و به جنبش ویژگیهای موروثی روشنی بخشید. اکنون حزب ناسیونالیست، توسط یک زن رهبری میشود، که برای یک جنبش فاشیستی کاملاً بیسابقه است. جبهه ملی الآن با تنشهایی برجسته میشود که به وضوح در درگیری ایدئولوژیک بین پدر و دختر و در واقع بین جریانهای وابسته به جبهه ملی اولیه و کسانی که خواهان تبدیل آن به چیز دیگری هستند، تجلی پیدا میکند. جبهه ملی یک دگردیسی را آغاز کرده است، تغییر مشی که هنوز متبلور نشده است. تحول همچنان ادامه دارد.
What does Fascism mean at the beginning of the twenty-first century? When we pronounce this word, our memory goes back to the years between the two world wars and envisions a dark landscape of violence, dictatorships, and genocide. These images spontaneously surface in the face of the rise of radical right, racism, xenophobia, islamophobia and terrorism, the last of which is often depicted as a form of ”Islamic fascism.”
Beyond some superficial analogies, however, all these contemporary tendencies reveal many differences from historical fascism, probably greater than their affinities. Paradoxically, the fear of terrorism nourishes the populist and racist rights, with Marine Le Pen in France or Donald Trump in the US claiming to be the most effective ramparts against ”Jihadist fascism”. But since fascism was a product of imperialism, can we define as fascist a terrorist movement whose main target is Western domination? Disentangling these contradictory threads, Enzo Traverso’s historical gaze helps to decipher the enigmas of the present. He suggests the concept of post-fascism–a hybrid phenomenon, neither the reproduction of old fascism nor something completely different–to define a set of heterogeneous and transitional movements, suspended between an accomplished past still haunting our memories and an unknown future.