«نقی حمیدیان»، یک فعال سیاسی باسابقه است؛ از سال ۱۳۴۶. او عضو گروه دانشجویی چپ گرا شد که چند سال بعد در گروه «سیاهکل» ظهور سیاسی و نظامی کردند. ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ یکی از مهم تریننمودهای این گروه بود در حمله به پاسگاه ژاندارمری.
حمیدیان جزو گروه مهاجم نبود ولی چهارم اسفند دستگیرش کردند. بازداشتش طولانی نبود اما آزادی او هم دوام نداشت و ۱۰ شهریور ۱۳۵۰ دوباره بازداشت شد. حکم حمیدیان ۱۰ سال زندن بود اگرچه سوم آذر ۵۷، در آستانه انقلاب اسلامی آزاد شد.
نقی حمیدیان در پی واقعه سیاهکل چندین بار بازداشت و آزاد شد و به سلول انفرادی افتاد اما مورد شکنجه جسمی قرار نگرفت تا آنکه ۱۰ شهریور سال ۱۳۵۰ پس از بازداشت، مستقیم به زیرزمینی در زندان «اوین» برده شد و مورد شکنجه قرار گرفت. به گفته خودش، حتی نمیداند چند ساعت مشت، لگد و شلاق خورده است. بعد از این ضرب و شتم، او را به سلول انفرادی منتقل کرده بودند.
به گفته حمیدیان، در دوران شاه وقتی کسی حکم زندان دریافت میکرد، دیگر با او کاری نداشتند و باید حبس خود را میکشید: «چریکها میگفتند ما خودمان خواستیم وارد این فعالیت شویم و میدانستیم مورد شکنجه قرار میگیریم. اما بیش تر کسانی مورد شکنجه قرار میگرفتند که در سطوح مبارزاتی نبودند. فقط به آنها مشکوک میشدند که چریک هستند. بیچارهها را چند روز مثله میکردند و بعد میفهمیدند فرد اشتباهی را گرفتهاند. البته بعضیها زیر همین شکنجهها کشته یا سر به نیست شدند.»
اما انگار شکنجهها روی مبارزان تاثیر معکوس داشت: «شکنجه با ادعاهای مدرنیته و تمدن بزرگ منافات داشت و بیش تر ما را برمیانگیخت. آثار شکنجه همچنان جلوی چشم شکنجهشدگان بود. عضلات کف پاهای دوستانم ترکیده، ورم کرده و جوش خورده بود و مثل غده شده بود. دوستانی دارم که هنوز از این آثار رنج میبرند. سازش با چنین حکومتی در وجدانمان خیانت بود.»
در آن زمان، گروهها و حزبهای فعال سیاسی هدفشان براندازی محمدرضا پهلوی بود و نه اصلاحات یا ایجاد تغییر. شاه نیز میخواست مدرنیته را به هر طریقی وارد ایران کند و تمام قدرت را در اختیار خود داشت: «در آن زمان همه گروههای سیاسی، از مارکسیستها تا مجاهدین خلق و مذهبیهایی که بعدتر طرفدار خمینی شدند، رژیم پهلوی را نامشروع میدانستند. وقتی شاه در پی “انقلاب سفید”، تغییرات ارضی را انجام داد، از گروههای چپ جلو افتاد و اقتصاد کشور کمی رونق پیدا کرد اما استبدادش نیز افزایش یافت. همه آزادیها را حتی روی گروههای مسالمتجو مثل “نهضت آزادی” و “جبهه ملی” بست. این تناقض، پدر رژیم شاه را درآورد. وزرا هیچکاره بودند و خودش قراردادهای نفتی و نظامی را انجام میداد. از نخستوزیر تا کابینه و وکلای مجلس، همه از پیش تعیینشده بودند. در چنین وضعیتی، همه علیه او بودند و تقابلها خشونتآمیز بود. وقتی همه راهها بسته است، افرادی که عصبانی و ناراحت میشوند، طغیان میکنند و به راههای خشونتآمیز روی میآورند که ما هم از آنها بودیم.»
حمیدیان معتقد است اگر شاه در آن زمان کمی درهای سیاستهای آزادی را باز میکرد، چند نشریه آزاد میشدند و فعالیتهای اجتماعی به راه میافتاد، اراده آنها شکسته میشد. هرچه شاه بیش تر خشونت میکرد، طرف مقابل هم بیش تر تهییج میشد و افراد بیش تری به گروههای سیاسی و مبارز میپیوستند: «راه جلوگیری از این روند، شکنجه نبود، آزادی بود. شاه راه سازش را بسته بود. او اسفند ۱۳۵۳ راهاندازی حزب “رستاخیز” را اعلام کرد و گفت که هرکه با حزب نیست، کشور را ترک کند. افراد زیادی را بازداشت و شکنجه کردند. بسیاری را هم کشتند. همه این اقدامات نشان میداد که حق با ما است. پس روی تصمیمها و آرمانهای خود مصممتر میشدیم.»
در کار تشکیلاتی همه چیز مخفیانه و روابط مبارزان محدود بود. اما بعد از مسلحانه شدن مبارزات، همه چیز حساستر شد و هرکس که دستگیر میشد، با خطر مرگ مواجه بود:»برای همین روابط خود را محدودتر میکردیم که اطلاعات کم تری داشته باشیم. میدانستیم ساواک شکنجه میکند و ممکن است زیر شکنجه، آدرسی از رفیقمان بدهیم. برای همین خودکشی را در برنامهها گذاشتیم. دوستانی بودند که به همین دلیل خودکشی کردند.»
وقتی افراد مسلح دستگیر میشدند، در ابتدا قرار بود سه روز زیر شکنجه مقاومت کنند تا در آن مدت، دیگر همگروهیها محل اقامت خود را تغییر دهند اما سه روز طاقت آوردن زیر آن همه شکنجه کاری شدنی نبود: «حتی ۲۴ ساعت هم طولانی بود و انسانها زیر شکنجههای وحشیانه نمیتوانستند مقاومت کنند. برای همین، مدت زمان را چهار ساعت تعیین کردیم. اگر کسی زودتر از چهار ساعت حرف میزد، میگفتند خیانت کرده است. ساواک هم فهمیده بود و در این چهار ساعت به طرز وحشتناکی شکنجه میداد و فرصت نفس کشیدن نمیداد. بعضیها هم میشکستند و به همین ترتیب شبکه لو میرفت.»
برخی از اعضای ساواک که بعدها ایران را ترک کردند، در توجیه شکنجه گفتهاند که اگر چنین نمیکردند، عملیاتهای بمبگذاری و به خطر افتادن جان مردم پیش میآمد. حمیدیان معتقد است این حرفها تنها توجیه است چون در آن زمان گروههای مبارز در پی بمبگذاری و عملیات تروریستی نبودند: «در مرام هیچکدام از گروههای چریکی چنین رفتاری نبود. آنموقع شکنجه میدادند که صرفا شبکه را شناسایی و دستگیر کنند. هیچ عملیات ناموفقی هم نبود. همه عملیاتها با موفقیت انجام میشد. ولی وقتی هواداری دستگیر میشد، زیر شکنجه وحشیانه قرارش میدادند تا شبکه را دستگیر کنند.»
او معتقد است شکنجههای زندانهای شاه اگرچه ممکن است تاثیر جسمی خود را تا هنوز بر جای گذاشته باشد ولی عقیده و تعصب نیروهای فعال به آنها حالت «ایمانی» میداد که «حقانیت با ما» و آینده از آن «مردم» است: «این ایمان، انرژی و قدرتی میداد که شکنجه را طبیعی میدانستیم، علیرغم آنکه غیرطبیعی بود. برای همین آثار روانی نمیگذاشت. آنهایی که در مبارزات شرکت میکردند، از قبل خود را برای شکنجه آماده میکردند و میدانستند سرنوشت مبارزه، شکنجه است.»
خیلی از زندانیانی که مورد شکنجه قرار گرفته بودند، با مشکلات جسمی روبهرو میشدند؛ به عنوان نمونه، ادرار آنها خونآلود بود، با مشکلات کلیوی دست به گریبان بودند یا آثار سوختگی و پارگی روی شکم یا پاهایشان باقی میماند اما آنهایی که اصلا در سیاست نبودند یا فعالیت تشکیلاتی نداشتند، آسیب روحی روانی زیادی میدیدند.»
حمیدیان حالا با مرور آنچه قبل و بعد از انقلاب در زندانهای ایران اتفاق افتاده است، می گوید: «پدیده زندانهای جمهوری اسلامی در دوران شاه وجود نداشت. در آن زمان شلاق و شکنجه بود و سلول انفرادی. اما بعد از دادگاه، حبسمان را میکشیدیم. ولی در جمهوری اسلامی زندانی تا روز آزادی امنیت ندارد؛ به ویژه در دهه ۶۰. در این حکومت ممکن بود زندانی روز بعد اعدام شود. هر روز که در باز میشد، امکان داشت زندانی را به سیاهچال ببرند و شکنجه یا اعدامش کنند. انفرادی و زندان در دوران شاه به این معنا نبود که ما را میکشند یا دوباره برایمان دادگاه تشکیل میدهند که حکممان را به ابد تغییر دهند.»
می گوید در حکومت شاه هدف از شکنجه، به دست آوردن شبکه نیروهای فعال بود و پس از آن، مردمآزاری نمیکردند تا عقایدشان را نابود کنند و از شخصیت بیاندازند: «در دوره شاه، چهارچوب غرب بود و شاه نمیتوانست هر کاری میخواهد، بکند. نمیخواست هم چنین کند. ۳۰ تا ۴۰ میلیون نفر جمعیت داشت و نیازی هم نداشت. اما در جمهوری اسلامی همه زندانیان زائد به حساب میآمدند و همه را کشتند و از بین بردند. به نظرم، این تفاوت بسیار بارزی است که این دو دوره را غیرقابل قیاس میکند.»
حمیدیان معتقد است وضعیت شکنجه و رفتار با زندانیان در سالهای اخیر حکومت جمهوری اسلامی به خاطر مناسبات بینالمللی و موقعیت فعلی این حکومت که اسلحه، پول، نفت و دستگاه نظامی خود را دارد، تغییر کرده است اما در دهه اول پس از انقلاب، «داعش شیعه» بود.
(برگرفته از سایت ایران وایر)