«منیره برادران»، عضو سابق سازمان «راه کارگر»، از جمله زندانیانی است که ماههای پیش از انقلاب ۵۷، در دوران محمدرضا پهلوی بازداشت و با آزادسازی زندانیان در پاییز ۵۷ آزاد شد. او سال ۱۳۶۰ دوباره دستگیر شد و تا سال ۱۳۶۹ در اوین زندگی کرد؛ دوران سیاه پر از شکنجه و تجربه زندگی در «تابوت.»
برادران در خانوادهای آشنا با مسایل سیاسی رشد کرد و در سال ۱۳۵۰، وقتی دبیرستانی بود، برادرش به خاطر مخالفت با حکومت شاهنشاهی به زندان افتاد. بعدتر که پا به دانشگاه گذاشت، سیاست او را رها نکرد و در حالیکه در دانشگاه رشته جامعهشناسی میخواند، با موضوعات سیاسی درگیر شد. اما زمانیکه نوشتهای را در لباس برادرش که آن زمان زندانی بود، جاسازی کرد، لو رفت و دستگیرش کردند.
دوران حبس برادران پیش از انقلاب، در ماههای آخر رژیم شاه در ایران بود. در آن زمان صلیب سرخ جهانی برای بازدید از زندانها به ایران رفت و آمد داشت. برای همین زندانها با قبل و بعد از انقلاب متفاوت بودند و به گفته برادران، شکنجهای در میان نبود به طوریکه او از احساس «شادی» در آن دوران روایت میکند: «در بند عمومی اوین فضا خوب بود. سرود و کتاب میخواندیم و کارهای زیادی می کردیم. بیش تر شبیه پانسیون بود تا زندان. اصلا با تجربهام در دهه ۶۰ قابل مقایسه نبود.»
برادران در نیمه دوم سال ۱۳۵۸ با سازمان راه کارگر آشنا شد و تا زمان دستگیری در سال ۱۳۶۰، فعالیت سازمانی داشت. اما مهرماه ۱۳۶۰ سرنوشت او تغییر کرد و ۹ سال تجربه زندان باعث شد که روی به نوشتن بیاورد. او پس از خروج از ایران چندین کتاب در این زمینه نوشت. میگوید اگر شکنجهها، از جمله «جعبه» یا همان تابوت بیش تر از دو هفتهای که او در آن حبس بود، طول میکشید، شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود.
برادران را بعد از دستگیری در سال ۱۳۶۰، به کمیته «عشرتآباد» منتقل کردند. چشمهایش بسته بودند و نمیدانست به کجا او را میبرند. می گوید چند روزی را در گوشه جایی مثل حمام قدیمی، در کنار دیگر زنان دستگیر شده گذراند و بعد به سلول انفرادی منتقل شد. در آن روزها خبری از شکنجه نبود و بازجوها انگار اطلاعی از فعالیتهای برادران نداشتند اما «جهنم» از لحظهای شروع شد که او پا به اوین گذاشت.
زندانیان روزها و چه بسا ماهها در راهروهایی میماندند که اتاقهای بازجویی در آن قرار داشتند. آن ها با شنیدن یا نگاه کردن از زیر چشمبندها، شاهد شکنجههای دیگر زندانیان بودند. این روند تا نوبت بازجویی خودشان ادامه داشت؛ انگار برای فضای ارعاب آماده میشدند: «بعد از پنج روز، بازجوییها و شکنجهها شروع شد. شلاق یکی از شیوههای شکنجه بود که در قبال همه به کار میرفت. قپانی هم بود؛ دستها را از بالا و پایین شانه نزدیک میکردند و فشار میدادند که بتوانند مچ دستها را به هم بندند. این شکنجه تمامی سیستم بدن را به هم میریزد و نمیفهمی کجای آن درد میکند. درد در تمام بدن میپیچد. ساعتها در همان حالت میماندی تا دوباره بخوابانندت و در همان حالت شلاق بزنند.»
به روایت برادران، شکنجه با پایان یافتن زمان آن متوقف نمیشد و بعدها در طول زندان ادامه داشت: «اگر به هر قانون و مقرراتی تن نمیدادی، شکنجهها ادامه پیدا میکردند و مختص به بازجوییها نبود. نماز خواندن و شرکت در برنامههای ارشاد نمونهای از این مقررات بود. نافرمانی از این مقررات، بدترین شکنجههای جسمی و روانی را در پی داشت تا آنکه در سال ۱۳۶۲ شکنجه تابوت شروع شد.»
این شکنجه در دهه ۶۰ ابداع شد و بسیاری از زندانیان پس از چند ماه نشستن در این جعبهها، شکستند.
شکنجه تابوت را به «داود رحمانی»، نخستین رییس زندان «قزل حصار» نسبت می دهند. در این روش، زندانی در یک جعبه چوبی شبیه تابوت ولی با ارتفاع بیش تر باید در سکوت مطلق می نشست و اعترافات برخی زندانیان دیگر یا سخنان مذهبی و قرآن برای او پخش میشد.
منیره برادران تجربه دو هفته زندگی در تابوت دارد: «افرادی بودند که ۹ ماه در این جعبهها نشستند. خیلیها روانی شدند. شاید اگر من هم بیش تر میماندم، معلوم نبود سرنوشتم چه میشد. خیلی از زندانیان نتوانستند مقاومت کنند و به اصطلاح، بریدند.»
اما در میان تمام شکنجههایی که برادران بر بدن و روح خود دیده است، شکنجههای دوره بازجویی برایش برجسته تر هستند؛ تجربه حس تحقیر و ناتوانی فوقالعاده: «تحقیر مطلق زمانی است که متوجه میشوی بدن و جسم و روانت به شکل مطلق در اختیار شکنجهگر است و هرکاری که بخواهد، میکند. تو در آن وضعیت ناتوان هستی. البته مقاومت و ایستادن در برابر آن هم توان بزرگی میخواهد.»
مقاومت در مقابل شکنجه، یعنی نگفتن آن چیزی که مد نظر شکنجهگر است اما به گفته برادران، این مساله توان مضاعفی به او و بسیاری مثل او داده بود: «وقتی شکنجه تمام میشود و تو نشکستهای، احساس سربلندی داری. ولی آنهایی که شکستند، احتمالا تحمل این سالها برایشان سختتر بوده است. در واقع، تمام تلاش، شکستن تو است. تو در شرایطی کاملا نابرابر قرار میگیری و در اولین قدم، اعتماد به نفس تو لطمه میخورد.»
شرایط زمانی برای زندانی تحت شکنجه پیچیده میشود که از یک طرف اعتماد به نفس او زیر سوال رفته و از طرف دیگر مقاومت به او توان مضاعف میدهد تا به آنچه نمیخواهد تن ندهد: «جنبه دوم قضیه به من کمک کرد که بتوانم بنویسم. تجربه ویژهای داشتم که فکر کنم توانستم سربلند از آن بیرون بیایم. احتمالا افرادی که زیر شکنجه شکستند، نمیتوانند بنویسند و از آن فرار میکنند. انگشتشمار افرادی هستند که زیر شکنجه بریدند و توانستند سرگذشت خود را بنویسند.»
برادران معتقد است که شکنجه نه تنها فرد بلکه کل جامعه را مرعوب میکند. در کتابهای خاطرات زندانیان آن دهه بارها تکرار شده که دهه ۶۰، دههای سیاه و تاریک بود و انگار جامعه را گرد و غبار پوشانده بود. این توصیفات را میتوان در آثار ادبی مثل شعرهای «فریدون گلشیری» یا کتاب «کلنلِ» «محمود دولت آبادی» هم مشاهده کرد: «شکنجه را نباید حتما مستقیم دید، جامعه آن را میبیند و حس میکند. وقتی در سال ۱۳۶۰ زندانی را با چشمان کبود و صورتهای ورم کرده جلوی دوربین تلویزیون مینشاندند که اعتراف کند، هدف ارعاب جامعه بود. همه میدانند که اعتراف تلویزیونی دروغ است ولی همیشه هدف اصلی حکومتها و رژیمها از چنین اعمالی، ارعاب جامعه است.»
اما زندانی که زیر شکنجه است، هر لحظه درد را با گوشت و پوست خود حس میکند و ممکن است شکسته شود: «زیر شکنجه فرصتی نیست که به آرمانهایت فکر کنی. این را میدانی که چنین وضعیتی فقط باید بگذرد و تو نباید اطلاعاتی بدهی. برای من هم به همین شکل بود. شکنجه وضعیت افراطی است که در تن و درد خلاصه میشود. اما یک “نباید” برای تو بزرگ شده که باید بگذرد.»
برادران هم مثل خیلیهای دیگر از شکنجه میترسید؛ از همان زمانی که در نوجوانی با فضای سیاسی آشنا شده بود و کتاب میخواند. اما ناگهان خودش را وسط همان جهنم غیرقابل تصور میبیند. در زندان، زندانیانی هم بودند که سنشان از برادران کم تر بود. آنها هم زیر شکنجه مقاومت میکردند. اما ۹ سال دست و پنجه نرم کردن با انواع شکنجهها به او روش مقاومت را هم آموخت: «قدم به قدم یاد می گیری با چه روشی با خودت و زندانبان برخورد کنی. من زیر شلاق جیغ میکشیدم ولی بعضیها فکر میکردند اگر سکوت کنند، مقاومت بیش تری از خود نشان دادهاند.»
شکنجهای که تاثیرات آن هنوز برای برادران باقی مانده، قپانی و شلاق خوردن در آن حالت است. بر او پتو کشیده، رویش نشسته و دهانش را گرفته بودند که او از حال رفت. وقتی به هوش آمد، متوجه شد که پتو از رویش کنار رفته است. او هنگام شکنجه، چادر و روسری به سر داشت و بدنش زیر شکنجه مثل هرکس دیگر بدون اراده تکان میخورد، برای همین چادر و روسری او هم کنار رفته بودند. بعد از هشیاری، اولین جملهای که شنیده، این بود: «بیحیا خودت را بپوشان.»
می گوید:«به خودم آمدم و داشتم فکر میکردم من کی و کجا هستم. سعی کردم دستانم را که قپانی به آن ها بسته و بیحس شده بودند، حس کنم. شکنجهگر میدانست دستانم بسته اند و نمیتوانم روی خودم را بپوشانم. میخواست بگوید تو دشمن من هستی، شکنجهات میکنم و به عنوان حریف یا مبارز سیاسی با تو در افتادهام. این تحقیر است.»
برادران در گفتوگو با «ایرانوایر» یادآور میشود که بسیاری از زنان زندانی، ترسشان از زندان به خاطر احتمال آزارجنسی بود؛ حتی آنهایی که در جعبهها یا تابوتهای دهه 60 گرفتار شده بودند: «دوستم تعریف میکرد که در بازجوییها، چوب را از پایین تا نزدیک واژن بالا میبردند که ناگهان دوستم جیغ میزند و مامور هم کارش را قطع میکند.»
زندانیان زن که به خاطر جنسیتشان مورد اجحاف مضاعف قرار داشتند، با ترس از آزار جنسی و یا برخوردهای نامناسب به خاطر عادت ماهیانه روزگار می گذراندند: «در بازجوییها باور نمیکردند که پریود هستی. معمولا به جز در مواردی که در کوتاهمدت اطلاعات میخواستند، در دوران عادات ماهیانه شکنجه نمیدادند. اما بازجوها برای آنکه باور کنند زن زندانی پریود است، از او نوار بهداشتی مصرفشدهاش را میخواستند تا هم باور کنند و هم نوار بهداشتی دیگری به او بدهند.»
برادران باور دارد که در دوران جمهوری اسلامی و با وجود سیستم ایدئولوژیک که دین آن را «وحشتناکتر» کرده بود، شکنجه برای تبدیل زندانی به موجود دیگری اتفاق می افتاد: «پدیده توابسازی دردناک اما موثر بود. برای همین شکنجهها ادامه پیدا میکرد. خیلیها از زندان برای همین میترسیدند که تبدیل به آدم دیگری شوند. شاید اگر من هم بیش تر از دو هفته در جعبهها میماندم، دیگر صدای بلندی نداشتم؛ یا گوشه بیمارستان بودم یا آدمی خاموش و ساکت شده بودم. ترس از شکنجه میتواند بیانگر میزان ارعاب در جامعه باشد.»
او معتقد است انسانها شکنجه را فراموش نمیکنند. بلکه تا زمانیکه روی آن کار نکنند، شکنجهها و خاطراتشان را پس میزنند. آن ها با نوشتن یا طرح آن، در همان فضا قرار میگیرند که تحمل آن آسان نیست.
به باور برادران، شکنجه یکی از بدترین ابزار برای ترساندن جامعه است و اگرچه ممکن است اطلاعات محدودی به دست شکنجهگر بدهد اما سیستمی که شکنجه میکند، بر حق نیست.
او با اشاره به بحثهای مطرح دنیای امروز پیرامون کاربرد شکنجه برای عوامل تروریسم، در حالی که خود زخمخورده شکنجه است، میگوید: «در مورد تروریسم حتی اگر شکنجهگر به اطلاعاتی هم دست یابد، مساله مهمتری را زیر پا گذاشته است. آنچه پایمال میشود، بسیار وسیعتر است تا اطلاعات اندک؛ یعنی حقوق انسانی و حقوق بشر. وقتی حقوق انسانی زیر پا گرفته میشود، دیگر نمیتوان بین دگراندیش، مبارز و تروریست مرزی قائل شد. مرزها در صورت وجود شکنجه به هم میریزند. در حالیکه شکنجه میتواند باعث دادن اطلاعات غلط شود تا زندانی یا متهم از وضعیتی که در آن گیر افتاده، رها شود. آنچه تحت عنوان شکنجه به هر بهانهای شکسته میشود، جبرانناپذیر است. حالا میبینیم ویدیوهایی از کتک خوردن زنان روسری به سر در شبکههای اجتماعی منتشر میشود که این رفتار تاثیرات حرفهای ترامپ در مورد مهاجران است.»
منیره برادران تا به حال چندین کتاب نوشته است. نوشتن به او کمک کرده است تا بتواند از خاطرات زندان، شکنجه و اجحافهایی که در حق او شده، فاصله بگیرد. او شش ماه بعد از رسیدن به آلمان، نوشتن را شروع کرد و خاطراتش با کتاب «حقیقت ساده» منتشر شدند. بعدتر از زبان آلمانی به زبانهای هلندی و دانمارکی ترجمه شدند. این کتاب در دنیای آلمان بازتاب گستردهای داشت و باعث شد شاخه آلمان اتحادیه حقوق بشر در سال ۱۹۹۹ مدالی را به او اختصاص دهد. برادران هم چنین در کتابی دیگر، شکنجه را با محور «توابان» روانشناسی کرده و در آخرین کتاب خود، تجربه کمیسیونهای حقیقت یاب را با عنوان «علیه فراموشی»که مجموعهای از تجربههای دیگر کشورها است، جمعآوری کرده است.
(برگرفته از سایت ایران وایر)