نجفی، فریده

خانم نجفی متولد اردیبهشت ماه سال 1334 در شهر همدان و فرزند چهارم از پنج فرزند خانواده‏ای مرفه است. خانه دوران کودکی‏‌اش خانه‏‌ای بزرگ بود. پدرش مردی خشک و با دیسیپلین و در عوض، مادرش زنی مهربان بود که محبت‌هایش رفتار خشک پدر را جبران می‏‌کرد. در واقع آن قدر مادر مهربان بود که آنها نمی‏‌توانستند محبت پدر را ببینند. او می‏‌گوید: «بعدها خیلی مسائل پیش آمد که فهمیدم چقدر پدرم درست می‏‌گفت، ولی آن زمان محبت و مهربانی مادر چنان ما را تحت تأثیر قرار می‏‌داد که حقیقت را درک نمی‏‌کردیم». تا دیپلم در همدان تحصیل کرد و در رشته پرستاری نیروی هوایی پذیرفته شد. پس از مصاحبه برای شرکت در کلاس‏‌ها باید به تهران می‏‌آمد. در آن زمان به علت اینکه خواهران بزرگترش ازدواج کرده بودند، ارتباط بسیار نزدیک و دلبستگی شدیدی بین او و مادرش پدید آمده بود. به هنگام سفر، مادرش تب کرد و او را نسبت به تصمیمش دو دل ساخت، اما مصمم بودن پدر، باعث شد که نتواند از شرکت در کلاس‏‌ها سر باز زند و در نهایت به تهران آمد و وارد دانشکده پرستاری نیروی هوایی شد. به جهت برقراری ارتباط بهتر با امریکائی‏‌ها و انگلیسی‏‌های شاغل در آنجا، به طور مرتب بعدازظهرها زبان انگلیسی می‏‌خواندند و معلمان و مدرسان همه انگلیسی بودند. در ابتدا، این دوران بسیار سخت گذشت، چون دلتنگی مادر سبب می‏‌شد که در تعطیلات آخر هفته حتی شبانه به زادگاهش برود و دیگر اینکه مقررات سخت دانشکده، که طبق قوانین ارتش اداره می‏‌شد، شاید برای دختری که در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود. دشوار می‏‌نمود. به تدریج آشنایی با هم اتاقی‏‌ها و بوجود آمدن صمیمیت بیشتر باعث شد که این دوران به صورت خاطره‏ای شیرین برای او درآید. دوستان هم اتاقی او دخترانی از تهران و شیراز بودند که ارتباطشان با هم تا به امروز ادامه دارد. در آن زمان ارتباط صمیمی و خواهر برادرانه‏‌ای بین دانشجویان پسر و دختر که به نسبت یک به سه در دانشگاه پذیرفته شده بودند، بوجود آمد. خانم نجفی می‏‌گوید: «اگر در آن زمان نگرانی خانواده را نداشتم، شاید خیلی بیشتر به من خوش می‏‌گذشت». این وابستگی خانوادگی امروز هم با اوست و همان حالت‏‌ها را نسبت به دخترش دارد.
در همان دوران با همسرش آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید. یکسال در رشته تحصیلی‏‌اش به کار پرداخت اما بعد از تولد فرزندش استعفا داد و خانه‏ نشین شد. از بچگی به مطالعه و خواندن چنان علاقه داشت که حتی کاغذ دور سبزی را هم می‏‌خواند تا ببیند در آن چه نوشته شده است. در این زمان به سبب خانه نشستن و دوری از خانواده، تنها سرگرمی‏‌اش مطالعه بود. ارتباط بسیار نزدیکی با همسرش دارد در تمام فعالیت‌ها، از جمله مطالعه، با یکدیگر همراه و همگام هستند. خانم نجفی دو فرزند دارد یک دختر و یک پسر. دخترش آمار و ریاضی می‏‌خواند و پسرش مهندس مکانیک است. هر دو پیانو می‏‌نوازند و دخترش علاوه بر آن گیتار هم می‏‌زند.
به شعر بسیار علاقه دارد و در دوران دانشجویی شعر نو می‏‌گفت، تا حدی که یک آقای آهنگساز که در نیروی هوایی فیزیوتراپ بود به او پیشنهاد سرودن ترانه داد تا خودش برایش آهنگ بسازد، ولی بعد از ازدواج کم‌کم این حس کمرنگ شد.
او می‏‌گوید: «من خیلی برای همسرم خاطره تعریف می‏‌کردم تا اینکه حدود ده سال پیش او به من گفت خاطرات را خیلی خوب بیان می‏‌کنم، آنها را بنویسم، چون تصور می‏‌کند خواندنش برای مردم جالب باشد».
و این شد که خانم نجفی شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه برای بعضی جراید، از جمله کیهان نمود و چون مورد استقبال و تشویق قرار گرفت به سمت نوشتن رمان کشیده شد. نوشتن برای او جنبه شغل را ندارد، یعنی با وجودی که خیلی به آن علاقه دارد، بنا به گفته خودش زمانی به آن می‏‌پردازد که تمام وظایف خانوادگی‏‌اش را به خوبی انجام داده باشد. او به حرف زدن با دخترش خیلی علاقه‏‌مند است و زمان بسیار زیادی را صرف صحبت کردن با او یا پسرش می‏‌کند و به همراهی با شوهرش هم خیلی اهمیت می‏‌دهد. بنابراین زمانی می‏‌نویسد که هم یک سوژه خوب و مناسب و مفید داشته باشد و هم چیزی را از خانواده کم نگذاشته باشد. به طور کلی نوشتن برای او بیشتر جنبه سرگرمی دارد.
در نوشتن به شخصیت‏‌پردازی خیلی اهمیت می‏‌دهد و دوست دارد شخصیت‏‌ها را از لحاظ روان‌شناسی خوب بپردازد، مثلا هیچ‏گاه یک نامادری را در نوشته‏‌ها و داستان‌هایش بد نشان نمی‏‌دهد زیرا می‏‌خواهد نشان دهد که یک نامادری می‏‌تواند آن قدر خوب باشد که حتی جای مادر را هم بگیرد. در کتاب آخرش «چشم‏‌های سرگردان»، او احساس می‏‌کند خود سانسور است و نمی‏‌خواهد رفتاری را در داستان بیاورد که خدای ناکرده برای جوان‏‌ها بدآموزی داشته باشد و علت این امر را در این می‏‌داند که در سن سی و هفت، هشت سالگی شروع به نوشتن کرده است. او می‏‌گوید دوست ندارد جوانان از نوشته‏‌هایش رفتار غلط و نادرست بیاموزند. هر چند در میان خوانندگان آثارش آقایان هفتاد ساله هم هستند. چون هم در فضای قدیم نوشته است و هم در فضای امروزی، این است که در سنین مختلف و از طبقات متفاوت خواننده دارد. در مجموع دلش می‏‌خواهد هیچ گاه از نوشته‏‌هایش برداشت غلط نشود.
داستان «دختر مهاجر» برداشتی از زندگی عموی همسرش است که خارج از کشور تحصیل می‏‌کرده و با دختری ارمنی ازدواج می‏‌کند، البته در بیان حوادث کمی غلو شده و به همین جهت هم از خانواده همسرش عذرخواهی کرده است ولی علت این کار در این بوده که داستان نیاز به شاخ و برگ داشته، به خصوص در بیان مشاجره و اختلاف‏‌ها، در داستان واقعی، این جریان به خودکشی عموی همسرش و پسرش منتهی شد ولی خانم نجفی چون دوست نداشته خودکشی را به عنوان یک راه حل معرفی کند، مبادا که جوانان از آن برداشت نادرستی بکنند، آن را تغییر داد و علت این کار را در همان خود سانسوری می‏‌داند. می‏گوید: «شاید چون خودم مادر هستم، دوست ندارم تأثیر منفی در افکار جوانان بگذارم».

نجفی، فریده

Showing all 3 results

Show:
Scroll To Top
Close
Close
Shop
Sidebar
0 Wishlist
0 Cart
Close

My Cart

Shopping cart is empty!

Continue Shopping