«آلبرتوپين كرله» (موراويا) روز ۲۷ نوامبر سال ۱۹۰۷ در خيابان اسگامباتي شهر رم به دنيا آمد. پدرش كارلوپين كرله موراويا، معمار و نقاش از خانواده اي ونيزي بود. مادرش جيناد مارسانيك اهل آنكونا بود. قبل از او خانوداه اش دو فرزند به نامهيا آدريانا و النا داشتند. در سال ۱۹۱۴ در صاحب فرزند ديگري شدند به نام گاستونه كه در سال ۱۹۴۱ در توبروك درگذشت. آلبرتوپين كرله دوران كودكي عادي داشت.
در نه سالگي به سل استخوان مبتلا شد. درمانهاي بيهوده و جان گرفتن دوباره بيماري، تا شانزده سالگي طول كشيد. موراويا درباره اين مرض مي گويد كه مهمترين واقعه زندگي اش بوده است. پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند: سه سال نخستين (۱۹۲۳ ـ ۱۹۲۱) در خانه و دو سال آخر را در آسايشگاه كودي ويلادي كورتينا در آمپزو (۱۹۲۵ ـ ۱۹۲۴). در طي اين مدت روند تحصيلات نامرتب بود چرا كه تقريباً هميشه خانه نشين بود. در رم تنها يك سال به دبيرستان «تسو» رفت. خودش مي گويد: «دوره متوسطه به جز عنواني به دردم نخورد.» براي جبران اين عقب افتادگي بسيار مطالعه كرد در آسايشگاه «كودي ويلا» در كتابخانه ويوسوي فلورانس عضو شد. موراويا مي گويد: «هر هفته يك بسته كتاب دريافت مي كردم و به طور متوسط يك كتاب را در دو روز مي خواندم.»
در اين مدت ابياتي را به فرانسه و ايتاليايي مي نوشت كه پليدي ها را بيان مي كرد، آلماني را به سماجت آموخت و انگليسي را قبلاً فراگرفته بود.
رهايي از چنگ بيماري
در سال ۱۹۲۵ كاملاً بهبود يافت. آسايشگاه كودي ويلا را ترك كرد و دوران نقاهتش به برسانونه در استان بولدزانو نقل مكان كرد. چون همواره دستگاه ارتوپدي با خود حمل مي كرد باري چندين سال پس از آن با عصا راه رفت. بسيار مطالعه مي كرد: در آسايشگاه از داستايوفسكي جنايات و مكافات و ابله را خواند (كه اندره آكافي به او هديه داده بود) همين طور آثاري از كولدوني، منروني، شكسپير، مولير، آريستو و دانته. پس از رهايي از آسايشگاه كتاب يك فصل در جهنم اثر رمبو و آثاري از كافكا، پروست؛ سورئاليستهاي فرانسوي، فرويد و اوليس جويس را به انگليسي خواند. در پاييز ۱۹۲۵ به كلي سرودن شعر را كنار گذاشت و طرح پيش نويس بي تفاوتها را آغاز كرد. روي اين رمان سه سال وقت صرف كرد؛ از سال ۱۹۲۸ ـ ۱۹۲۵. در اين زمينه خود مي گويد: «براي از سرگيري مطالعاتم بسيار عقب مانده ام.» اما به خاطر سلامتي متزلزلش مجبور شد به كوهستان برود.
در سال ۱۹۲۶ كوررادوآلوارو را ملاقات كرد كه او را به بن تمپلي معرفي كرد. در ۱۹۲۷ اولين داستان خود به نام نديمه خسته را در مجله «نووه چنتو» چاپ كرد. اين داستان كوتاه به فرانسه انتشار يافت چرا كه مجله به دو زبان فرانسه و ايتاليايي چاپ مي شد.
چاپ رمان با پول قرضي
بي تفاوتها مي بايست از زير دست سردبير نووه چنتو مي گذشت: موراويا مي گويد: «قرن بيستمي ها يعني مارچلوگالين، پيتروسولاري، پائولومازينو، مارگريتاسارفتي به اضافه بن تمپلي موظف بودند هر كدام رماني بنويسند اما تنها كسي كه رمان نوشته بود من بودم بنابراين سردبير مجله كه مي بايست رمان هاي ما را چاپ كند، رمان مرا بعد از آنكه خواند، با بي ميلي با دلايلي مبهم و گنگ رد كرد.»
موراويا به ميلان رفت تا رمانش را نزد چزاره جارديني، سردبير وقت خانه نشر آلپه ببرد. در استرزا كنار درياچه مجوره به مدت يك ماه اقامت گزيد. در آنجا مدتي بعد از تقاضا باري پرداخت هزينه نشريه، بعد از شش ماه نامه اي ملال آور از جارديني دريافت كرد. جارديني نوشته بود: «معرفي يك نويسنده كاملاً گمنام به شوراي اداري ممكن نيست.» موراويا از پدرش پنج هزار ليره قرض كرد و رمانش را در جولاي ۱۹۲۹ منتشر كرد.
كتابش با موفقيت بسياري رو به رو شد. اولين تيراژ ۱۳۰۰ نسخه اي آن در چند هفته تمام شد و اين روند تا چهار سال متوالي يعني بين سالهاي ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ ادامه يافت. پس از انتشار كتاب را در خانه نشر كوربچو به دست گرفت و از آن پنج هزار نسخه به چاپ رساند.
نقدهاي گوناگوني در مورد اثرش نوشته شد؛ نقدهايي دلچسب و خوشايند. در سال ۱۹۲۹ به طور مرتب بر تعداد مشتركين مجله افزوده مي شد: «لي برودلي برو» از او خواست كه باري «اينترپلانتاريو» مطلب بنويسد. او هم تعدادي داستان نوشت كه از ميان آنها مي توان ويلاي مرسدس و يك قطعه از بي تفاوتها كه در لحظه چاپ متوقف مي گردد و پنج خواب نام مي گيرد، نام برد.
نوشتن داستانهاي كوتاه را ادامه داد: زمستان مرض در مجله «پگازو» به رهبري اوجتي در سال ۱۹۳۰ به چاپ رسيد. سفر را شروع كرد و مقالاتي درباره سفر در روزنامه هاي متعدد به چاپ رساند: براي «لااستمپا» كه مدير وقتش كوردزيومالاپارته بود، به انگلستان رفت جايي كه با اشخاصي چون اي. ام فورستر،لي تون استراچي و اچ. ولز رو به رو شد.
بين سالهاي ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۰ در پاريس و لندن اقامت داشت. خود مي گويد: «به ندرت به ورساي مي رفتم. مجمع ادبي پرنسس با سانو دختر عمه تي. اس. اليوت كه در آن زمان سردبير مجله «كومرچه» بود را دوستم آندره آكافي معرفي كرده بود. در اين مجمع فرگو، ژيونو، والري و همه افراد گروه موسوم به هنر ۱۹۲۶ را ملاقات كردم.» روابطش با فاشيسم تيره گشت. در سال ۱۹۳۵ «روياهاي باطل» را بيرون داد، كتابي كه هفت سال روي آن كار كرده بود. موراويا مي گويد: «در اين كتاب چيزهاس شنيدني و حقيقي وجود ندارد. شخصيت خودجوش و خودور آن گونه كه در «بي تفاوتها» هست وجود ندارد.» اين كتاب علاوه بر اينكه موفقيت كسب نكرد در محافل ادبي نيز ناشناخته ماند.
گريز از سايه فاشيسم
موراويا به ايالات متحده سفر كرد تا از سرزميني كه برايش زندگي سختي به ارمغان آورده بود دور شود. جوزپه پردزوليني او را به خانه فرهنگ ايتاليايي ها در دانشگاه كلمبياي نيويورك دعوت كرد. در هشت ماه اقامتي كه در آنجا داشت سه كنفرانس در مورد رمان ايتاليايي برگزار كرد. در بازگشت به ايتاليا در زمان كوتاهي كتابي با عنوان «آشفتگي» نوشت.
در سال ۱۹۳۶ با كشتي به چين عزيمت كرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال ۱۹۳۸ به يونان رفت و شش ماه اقامت گزيد. و بعد دوباره به ايتاليا بازگشت و با آنا كاپري كه با او از سال ۱۹۳۶ در رم آشنا شده بود ازدواج كرد.
درسال ۱۹۴۰ نوشته هاي طنز و سورئاليستي با عنوان «روياي جاج» گردآوري كرد.
در سال ۱۹۴۱ رماني طنز به نام «لاماسكراتا» منتشر كرد؛ موراويا مي گويد: «اين اثر بخشي براساس سفر به مكزيك و بخش ديگر براساس تجربه شخصي ام از فاشيسم است.» رمان به روي صحنه رفت. «داستان ديكتاتوري درگير شورش است. شورشي كه رئيس پليس آن را سازماندهي كرده است. موسيليني بر اين كتاب ايراد نگرفت ولي در چاپ دوم توقيف شد. موراويا تلاش كرد پاي گاله آدزوچانو، وزير امور خارجه وقت را به اين ماجرا باز كند. موراويا مي گويد: «او كتاب را گرفت و گفت كه آن را در طي يك سفر كاري وقتي به برلين نزد هيتلر رفته بود، خوانده است. ولي چيزي درباره آن نمي دانست.»
به دنبال سانسور لاماسكراتا ديگر نتوانست در روزنامه ها مطلب بنويسد مگر با نام مستعار. نام مستعار پزاودو را انتخاب كرد و تحت اين نام به طور مرتب با مجله «پرسپكتيو» كه زير نظر كوردزيومالاپارته بود، همكاري كرد.
در سال ۱۹۴۲ آگستينو را نوشت و دوستش فدريكو والي در سال ۱۹۴۳ در شهر رم آن را در خانه نشر دوكومنتو در پانصد نسخه چاپ كرد اما انتشار كتاب به دليل عدم كسب پروانه چاپ با محدوديت مواجه شد و همچنانكه در ابتداي همين نوشتار گفته شد از نوشتن منع گرديد.
در طلوع آزادي رم در ۲۴ مه ۱۹۴۴ خانه نشر دوكومنتو «اميد يعني كريستيانيسم و كمونيسم» را چاپ كرد. مقاله اي كه شاهد اولين برخورد با مباحث ماركسيستي بود.
با پيشروي ارتش آمريكا، موراويا پس از گذراندن دوره اي كوتاه در ناپل به رم بازگشت. موراويا بلافاصله پس از جنگ به زندگي برگشت. طبق عادت صبح ها رمان پيوند رشته هاي گسيخته و بعدازظهرها براي كسب درآمد نمايشنامه مي نوشت. دو نمايشنامه به نام هاي آسمان برفراز باتلاق و سپس با تأخير لارمانا را نوشت. در خانه نشر كلوآريو، دو نديمه و شب دن جوواني را به چاپ رساند.
در همان سال والنتينو بمپياني به ميلان برگشت و به او پيشنهاد داد تا آگستينو را دوباره چاپ كند، بدين ترتيب رشته هاي از هم گسيخته هنگام جنگ به هم پيوند خورد. رمان جايزه كوريره لومباردو، اولين جايزه ادبي پس از جنگ را دريافت كرد.
در سال ۱۹۴۶ ترجمه آثارش به زبان هاي خارجي آغاز شد و خيلي زود به تمامي زبان هاي دنيا ترجمه شد. بخت و اقبالش در سينما آغاز شد. از رمان ها و داستان هايش فيلم ساخته شد.
در ۱۹۴۷ لارامانا را چاپ كرد. همچون موفقيت «بي تفاوتها» اين رمان نيز پس از گذشت بيست سال مثل بمبي صدا كرد.
در بين سال هاي ۱۹۵۲ ـ ۱۹۴۹ رمان هايي چون نافرماني، عشق زناشويي، حكايت هاي ديگر و تشريفاتي را نوشت.
در ۱۹۵۳ اشتراك براي روزنامه كوريره دلاسرا به خاطر داستان ها و گزارشات او فزوني يافت. در اين سال موراويا به همراه آلبرتو كاروچي مجله «موضوعات تازه» را در رم بنيان نهاد. نويسندگانش ژان پل سارتر، اليور ويتوريني، ايتالوكاوينو, اوجينو مونتاله، فارنكو فورتيني، پالميرو تولياتي بودند و سپس آتيليو برتولوچي و اندزوسي چي ليانو ملحق شدند. در سال ۱۹۸۲ اين مجله سه مدير مسئول داشت موراويا، سي چي ليانو و شاشا.
بين سالهاي ۱۹۵۶ ـ ۱۹۵۴ «حكايت هاي رومي» جايزه ماردزتو را برد. در مجله موضوعات تازه، مقاله انسان به مثابه تقدير را كه از ۱۹۴۶ آغازش كرده بود به چاپ رساند.
در سال ۱۹۶۰ نشانه ملال آور را كه مانند بي تفاوت ها و لارمانا موفقيت آميز بود، چاپ كرد. در ۱۹۶۱ با لانويا جايزه ويارجو را برد. همراه السامورانته و پيرپائولو پازوليني به ايتاليا آ,د در ۱۶۲ يك ايده درباره هندوستان را نوشت و در آوريل همان سال از السامورانته جدا شد و آپارتمانش را در خيابان اوكا ترك كرد و به لونگوتورو رفت تا با داچاماريني زندگي كند.
در سال ۱۹۶۶ در جشنواره تئاتر عصر حاضر «دنيا هست، آنچه هست» به كارگرداني جان فرانكو دبوزيو به نمايش درآمد. در اين سال اشتغال موراويا بيشتر به تئاتر بود.
موراويا در اين سال هاي مي گويد: «جوانان دهه شصت و كساني كه بعد از آن به دنيا آمده اند گمان مي كنند كه دنيا بايد با خشونت تغيير كند، اما نمي خواهند بدانند چرا و چگونه بايد آن را تغيير دهند. نمي خواهند آن را بشناسند و بنابراين نمي خواهند خود را بشناسند.»
از موراويا در محافل مختلفي انتقاد شديد شد. در دانشگاه رم در نشست روزنامه اسپرسو و در تئاتر نيكوليني شهر فلورانس از سوي دانشجويان سال ۶۸. در سال ۱۹۶۹ «زندگي بازي است» را نوشت و در پاييز ۱۹۷۰ در تئاتر واله شهر رم به كارگرداني داچا مارليني به روي صحنه رفت. موراويا سوء قصد به بانك كشاوري بين المللي ميلان را تشريح كرد. او از روي اطلاعات دست كاري شده به اين مهم دست يافت.
در سال ۱۹۷۰ بهشت، يك زندگي ديگر و بو را نوشت. در سال ۷۱ «من و او» را نوشت. در سال ۷۲ موراويا سفرهاي طولاني به آفريقا آغاز كرد و حاصل آن سه كتاب بود: اول به كدام قبيله تعلق داري؟ دومين نامه هايي از صحرا و سومين سفرهاي آفريقايي.
بين سالهاي ۷۵ ـ ۱۹۷۳ يك زندگي ديگر و نديمه خسته را چاپ كرد. در سال ۱۹۷۵ پيرپائولو پازوليني درگذشت. موراويا در روزنامه كوريه ره دلاسرا مقاله اي در مورد او نوشت. بين سالهاي ۸۲ ـ ۱۹۷۹ عضو كميسيون انتخاب در نمايشگاه سينما ونيز شد. كارلو ليدزاني اين كميسيون را برپا كرده بود. از سال ۸۱ ـ ۱۹۷۵ موراويا فرستاده ويژه كوريه ره دلاسرا به آفريقا بود.
در مورد نامه هايي از صحرا موراويا مي گويد: «تا به حال سفري خارج از زمان و تاريخ در زندگي برايم پيش نيامده است، در يك كلمه، سفر به صحرا اين فقدان را پر كرد.» در سال ۱۹۸۲ مجموعه اي از افسانه حيوانات سخنگو به نام «تاريخ ماقبل تاريخي» نوشت. به ژاپن رفت و در هيروشيما اقامت گزيد.
موراويا مي گويد: «در آن دم، مجسمه حقيقت يادآور نحس ترين روز تمام تاريخ بشريت بود؛ من را متوجه خودم كرد. در يك لحظه متوجه شدم مجسمه از من مي خواهد كه خودم را نه فقط به عنوان يك شهروند يا مليت مشخص بلكه متعلق به فرهنگي مشخص بشناسم.»
موراويا سه تحقيق درباره مشكل بمب اتمي در روزنامه اسپرسو آغاز كرد. اولين آن را در ژاپن، دومي را در آلمان، سومي را در اورس. در سال ۱۹۸۳ جايزه مون دللو را برد. در ۲۶ ژوئن از نامزدي مجلس سنا امتناع ورزيد و گفت: «هميشه فكر مي كردم كه لازم نيست ادبيات را با سياست مخلوط كرد؛ نويسنده مطلق را و سياستمدار نسبيت را نشانه مي گيرند.»
در سال ۱۹۸۴ هشتم مه نامزدي انتخابات اروپا را به عنوان عضو آزاد در فهرست PCI قبول كرد.در قالب گفتگويي با خود نوشت: «بين امتناعت از سياست در آن موقع و پذيرش اكنونت چه نسبتي وجود دارد؟ گفتم كه هنرمند دنبال مطلق است. اكنون دليل من، لااقل مستقيماً، باري نامزدي پارلمان اروپا چندان مهم نيست. ولي با حضور سياست تحقيق درباره مطلق ضروري مي نمايد. از شانس بد، انتظاري ويژه از اين تفحص مي رود كه به نامزدي بنده ختم مي شود.»
در پارلمان با دويست و شصت هزار راي نماينده مجلس شد. در سال ۱۹۸۵ «بشري كه مي نگرد» را چاپ كرد. «فرشته آگاهي» و «كمربند» از آخرين آثار كمدي موراويا بودند كه به روي صحنه رفتند. در سال ۱۹۸۶ فرشته آگاهي و ديگر نوشته هاي تئاتري را به صورت كتاب درآورد و در ۲۷ ژوئن با كارمن لي ير ازدواج كرد.
زمستان هسته اي را به كمك اندزو پارپس و اولين فصل «آثار» را به ياري جنوپا مپالوني چاپ كرد. در سال ۱۹۸۹ فصل دوم «آثار» را به مدن اندزو سي چي ليانو نوشت.
بين سالهاي ۹۰ ـ ۱۹۸۷ آثاري چون سفرهاي آفريقايي، سفر به رم، ويلاي پنج شنبه زندگي موراويا كه همراه با آلن الكان نوشت، از خود به جاي گذاشت.
موراويا عاقبت در روز ۲۶ سپتامبر سال ۱۹۹۰ ساعت ۹ صبح در منزلش بدرود حيات گفت.