از آغاز اسلامخواهی تا کانونیشدن اسلام در فرهنگ ایرانی، ”روشنفکری” ما (به اقتضای زمان)، سر در باتلاق کجفهمیها از وقایع و رویدادهای اسلامی فرو برده و مأوای آن حامل کمترین نشانهی فکر بکر یا جنبش فکری نبوده است. همچنین زمانهای که در آن قرار گرفتهایم، برای بیرون آمدن از این باتلاق مصمم به هیچ ارادهای نیست. بهعبارت دیگر هیچ زوری برایش نمانده تا بتواند از آن رها شود.
اسلامخواهی ایرانیان اگرچه در دورهی نخست، برآمده از قلمرو سیاست است تا ایران را از ظلم و جور بنیامیه نجات دهد، اما در ادامهی وضع وخیم ایرانیان که پیامد متجاوزان و فاتحان عرب بود، این امر بهتدریج در کالبد ایران زرتشتی رخنه میکند و در نهایت در کانون فرهنگ ایران متمکن میشود. لازمهی کوشش برای بازخوانی متن قرآن و سر و سامان گرفتن اسلام به عنوان دین جدید در هیئت سیاسی و فرهنگی ایران، آموزش و کسب منطق و استدلال عقلی بود تا بدینوسیله بتواند خدای اسلامی یا ”واجبالوجود” را اثبات کند. ترجمان افکار و معیار عقل یونانی از سوی شارحان و معارفان اسلامی ایرانی، این امر را ممکن کرد. البته اخذ چنین مفاهیم عقلی از فرهنگ یونانی از سوی ایرانیان، خود نشانگر فقدان آنها در فرهنگ ما بوده است. اسلام، دینی تازهبنیاد بود و نیاز داشت در مقابل رقیبان دینیاش از خود دفاع و محافظت کند. روشهای عقلی و استدلال فلسفی یونانی نسبت به امور و موضوعات انسان و بهطورکلی هستی که ایرانیان کم و بیش با آن آشنا بودهاند راه را برای ادغام عقل و نقل که نیاز مبرم اسلام بوده است، هموار کرد. این نکتهای بود که ایرانیان را به سوی عقلیکردن اسلام کشاند، بیآنکه خود تجربهی عقلی اندیشیدن و تفکر دربارهی تفکر داشته باشند.