کافه رنسانس
رمان کافه رنسانس نوشتهی ساسان قهرمان، اثری شاعرانه، روان، جذاب و سرشار از تفکرات ظریف دربارهی زندگی ایرانیان مهاجر است. این کتاب تحولی در ادبیات مهاجر به حساب میآید و دنیایی پر از شخصیتهای تودرتو، ترکیبی از نویسنده، خواننده و شخصیت داستانی، چیزی متناقض و در عین حال سازگار است.
در بخشی از کتاب رمان کافه رنسانس میخوانیم:
این کنجکاوی از کجا سرچشمه میگرفت؟ انگار اگر میتوانستم به او نزدیک شوم میتوانستم به سرنوشت خودم پی ببرم. از طرف دیگر، کمکم یکجور مهر و کینه توأمان نسبت به او در من به وجود آمده بود. هم انگار آشنایم بود و دوستش داشتم و هم بیرحمانه دلم میخواست آزارش دهم و آرامشش را به هم بریزم. حالا دیگر مدتها از آن دوران میگذرد. حال من هنوز کاملاً خوب نشده……..
`از اینکه چنین رمانی به فارسی نوشته شده است خرسند شدم. کافه رنسانس را می توان یک رمان خوب دانست و باید به نویسنده ی آن تبریک گفت. زبان رمان شاعرانه، روان و جذاب است و سراسر کتاب از تفکرات ظریف درباره ی زندگی ایرانیان مهاجر سرشار. رمانهای گسل و کافه رنسانس را نشانه ی تحول ادبیات مهاجرت می بینم. ` پرویز همایونپور
It has been quite a while since the day we met. A long time has passed since. And all the incidents happened in that café. I used to sit there and watch him sitting behind a table by the window, having his files close by, playing with a glass of Tequila or a bottle of beer, gazing at people crossing the street, and occasionally writing a few lines; and I was dying to know what he thought or wrote about. Where had that curiosity come from? It was like if I could get close to him, I would be able to know more about my own destiny. On the other hand, little by little a mixture of love and hate was growing inside me toward him. It was as if he was someone familiar to me whom I liked, and, at the same time, someone whom I ruthlessly enjoyed annoying. I enjoyed unsettling his peace. Those days now seem far away. I’m not completely recovered yet. May be I won’t for a while. But I’m feeling better now. Nervous attacks don’t bother me like before. But I’m still weak. I’m not recovered yet