.مغاک تیره تاریخ <> Moghak-e tireh tarikh (The dark crypt of history)

14.00

Close
Price Summary
  • 14.00
  • 14.00
  • 14.00
In Stock
Highlights:

اسلام چگونه پدید آمد؟ (How did Islam emerge?}

Book number: 7003 Book Author: Bamdadan, Mazdak (Banaie, Mohsen) (بامدادان، مزدک (بنایی، محسن) )ISBN: 978-3-943147-63-6 Category: Tags: , , , , , , ,
Additional Information
Book Author Bamdadan, Mazdak (Banaie, Mohsen)
Publisher Forough Publication (Germany))
Published place Germany
Published date 2021
Edition Second Edition
Cover type paperback
Pages 232
Weight 350
Dimensions 22.1 × 14.9 × 14.9 cm
Language persian
Agegroup Adults
نویسنده/مولف بامدادان، مزدک (بنایی، محسن)
نام ناشر فروغ (آلمان)
تاریخ انتشار 2021
محل انتشار Germany
گروه سنی بزرگسالان
تعداد صفحات 232
زبان فارسی
شابک 978-3-943147-63-6
Description

مغاک تیره تاریخ

در بررسی تاریخ آغاز اسلام و واکاوی سیره‌ها به گزارش رفتارهایی برمی‌خوریم که در روزگار ما و با برآمدن جمهوری اسلامی در ایران و اکنون نیز داعش، سخت آشنا می‌نمایند، اگرچه پیامبری که مسلمانان رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ (الانبیا، ۱۰۷) می‌دانندَش، بدانها دست یازیده است. همانگونه که در جستار دیگری بنام ترور و اسلام (۲) آورده‌ام، نمونه‌ رفتارهای مسلمانان بنیادگرا را از ترور و کشتار بی‌گناهان گرفته تا به بردگی گرفتن زنان و کودکان و فروختن آنان و همچنین تجاوز به آنان را می‌توان موبمو در سیره‌های محمد یافت و گفتن اینکه کردار داعشیان سُنی در عراق و سوریه و همتایان شیعه آنان در ایران پیوندی با اسلام ندارد، گذشته از آنکه دروغی بزرگ است، گرهی از پرسمان پیچیده‌ای که در پیش روی ماست نیز وانخواهد گشود.

برخی از نواندیشان دینی (۳) برآنند که گزارشهای آمده در سیره‌ها را – بویژه در باره ترور و کشتار بی‌گناهان – نمی‌بایست راست پنداشت، چرا که این سخنان با آنچه که اینان “روح تعالیم عالیه اسلام” می‌خوانندش، سازگار نیست و زائیده پندار ناپاک سیره نویسان است. این سخن را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا از نگر من – همانگونه که بارها و بارها در پیوند با تاریخ نوشته‌ام – چیزی بنام تاریخ ناب هستی ندارد و هرآنچه که ما بنام تاریخ می‌شناسیم، تنها خوانش یا گزارشی از یک رویداد تاریخی است، پس دور از پندار نخواهد بود، اگرکه سیره‌نگاران رخدادهای راستین را با شاخ‌وبرگهایی دروغین آراسته باشند. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید ولی این است، که اگر رفتارهای بربسته شده بر محمد آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشند، انگیزه سیره نگاران از این دروغگویی چه بوده است؟ برای نمونه ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام و ابن‌سعد، که بنیانگزاران سیره‌نگاری بشمار می‌آیند، کمابیش یکصدا و همنوا می‌نویسند:

    «تنی چند از فرزندان عصماء در کنارش خفته بودند و یکی از آنان که شیرخوار بود، سر بر سینه مادر داشت. عُمیر با دست خود او را جستجو نمود و طفل را از سینه‌اش دور کرد، آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد. […] پیامبر پرسید آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری، و آیا گناهی کردم؟ پیامبر فرمود در این مورد حتا دو بز هم شاخ به شاخ نمی‌گذارند (ارزش این حرفها را ندارد) […] و عمیر را به بینا ملقب کرد» (۴)

اگر این گزارشها آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشد، چگونه می‌توان آن سخنانِ دیگر ِ کسانی را که چنین دروغهای شرم‌آوری را بر پیامبرشان برمی‌بندند باور کرد؟ آیا می‌توان در کتاب‌المغازی، سیره ابن‌اسحاق، سیره ابن‌هشام و الطبقات الکبری سرسوزنی سخن راست در باره محمد یافت؟
پاسخ می‌تواند این باشد که چنین رفتاری بروزگار پیدایش سیره‌ها نکوهیده و ناشایست بشمار نمی‌آمدند و سیره‌نگاران نمی‌دانستند که با آراستن تاریخشان به شاخ‌وبرگهایی چنین ننگین، چهره محمد را به زشتی و پلیدی می‌آلایند. بدیگر سخن شایست‌وناشایست روزگار سیره‌نگاری با آنچه که ما امروز می‌شناسیم هیچ همپوشانی نداشته و نگارندگان بر زشتی چنین رفتاری آگاه نبوده‌اند (۵). این پاسخ می‌توانست پذیرفتنی باشد، اگرکه در جایی دیگر و در پیوند با رخدادی دیگر سخنی دیگر نمی‌خواندیم:

در جنگ بنی‌قریظه، که بارها و بارها از آن سخن گفته‌ام، محمد پس از رایزنی با سعد بن‌مُعاذ فرمان به کشتن مردان اسیر یهودی داد و رو به سعد گفت:

    «به حکم خدا حکم کردی که از فراز آسمانهای هفت‌گانه چنین حکم فرموده است» (۶)

در اینباره که مرز میان مرد و کودک چیست، واقدی می‌نویسد:

    «در مورد پسران نوجوان که در بلوغ ایشان شک می‌کردند، زیر شکمش را نگاه می‌کردند، اگر موی رُسته بود کشته می‌شد، و اگر موی نرُسته بود، جزو زنان و بچه‌های اسیر شمرده می‌شد.»(۷)

ابن‌سعد در گزارش رخدادهای کربلا ولی چنین می‌نویسد:

    «علی بن‌حسین که در کربلا همراه پدر بود و در آن هنگام بیست‌وسه سال داشت و بیمار بود و خفته در بستر بیماری. و چون حسین علیه‌السلام کشته شد، شمر بن‌ذی‌الجوشن گفت: این را بکشید. مردی از اصحاب شمر او را گفت: سبحان‌الله! آیا باید جوان کم سن‌وسالی را که جنگ هم نکرده است بکشیم؟»(۸)

پس این سخن که نویسندگان سیره‌ها از هنجارهای آن روزگار آگاه نبودند و آنچه را که بر پیامبرشان بربسته‌اند زشت و ناشایست نمی‌دانسته‌اند، نمی‌تواند سخن درستی باشد. دست کم در این همسنجی پیش رو می‌توان دید که ابن‌سعد کشتن “جوان کم سن‌وسالی که جنگ هم نکرده” را کاری ناشایست و ناروا می‌دانسته است، ولی همین رفتار را در باره پیامبرش بازگو کرده است.

آیا همه گزارشهای سیره نویسان درباره محمد درست است؟ اگر چنین نیست، سنجه ما برای پالایش سیره‌ها چیست؟ اگر بپذیریم که سیره‌نگاران خواسته و دانسته دُژکاریهایی را بر محمد بربسته‌اند که زشتی آنها بروزگار خود آنان نیز آشکار بوده است، آیا می‌توان کار پژوهش در باره آغاز اسلام را بر گزارشهای چنین دروغگویان بی‌آزَرمی استوار کرد؟ از آنجایی که برای من تاریخ آغاز اسلام – آنگونه که می‌شناسیمش – چیزی جز برساخته‌های آماجمند با بهره‌گیری از “بازتابِش” و “پیشینه‌سازی” (۹) نیست، بار سنگین پاسخ به این پرسشها را بر گردن نواندیشان دینی می‌گذارم، اگر که در خود دلیری پرسشگری و به چالش گرفتن باورهای هزاروچهارسد ساله را ببینند.

***

تاریخ آغاز اسلام بر گزارشهای چهار سیره‌نگار برجسته آغاز فرمانروائی عباسیان استوار شده‌ است. بدیگر سخن اگر این چهار سیره را نادیده بگیریم و دروغ بخوانیم، هیچ بُنمایه دیگری را برای پژوهش در زندگی محمد، خلفای راشدین، عشره مُبشره، اصحاب، تابعین و اتباع تابعین و همچنین درباره تاریخ پیدایش اسلام و سَد سال نخست تاریخ آن در دسترس نخواهیم داشت. بدون سیره، محمد تنها یک نام است که چهار بار در قرآن آمده است و نه نام پدرش شناخته است و نه مادرش، نه تبارش بر ما آشکار است و نه زندگانیش، نه شمار همسرانش را می‌دانیم و نه نام فرزندانش را. کوتاه سخن، محمد بیرون از سیره‌های چهارگانه هستی تاریخی ندارد و چهره او تنها و تنها در این سیره‌ها ساخته و پرداخته شده است.

کهنترین سیره را اسلامشناسان از آن ابن‌اسحاق می‌دانند. محمد بن‌اسحاق بن‌یسار ۱۴۷-۸۳ (۷۶۸-۷۰۴) در نوشته‌های دینی از “راویان نسل سوم” بشمار می‌آید که برپایه تاریخ‌نگاری سنتی کتابش را در سال ۱۳۸ (۷۵۹) به ابوجعفر منصور خلیفه عباسی پیشکش کرده است (۱۰). گفته می‌شود این کتاب از میان رفته، ولی گویا کسانی به آن دسترسی داشته‌اند، چرا که ابن‌سعد در الطبقات‌الکبری، بلاذری در انساب و الاشراف و طبری در تاریخ الامم و الملوک از آن یاد کرده‌اند. از آن گذشته رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه) این کتاب را برای سعد بن‌زنگی فرمانروای پارس به پارسی برگردانده است. در گزارش رفیع‌الدین از سیره ابن‌اسحاق سخن چندانی از کسانی که ابن‌اسحاق سخنانش را از زبانشان شنیده باشد، یافت نمی‌شود و گزارشها با «ابن اسحاق می‌گوید . . .» آغاز می‌شوند. او بویژه در در بخشهای نخست کتابش نیازی بدین ندیده است که بگوید سرچشمه دانسته‌هایش چیست و در گزارش بسیاری از رخدادهای پس از برانگیخته شدن محمد نیز تنها به گفتن “چنان که شنیدم”، “بنا بر آنچه به من خبر داده‌اند”، “از قول شخصی که مورد اتهام نیست” و . . . بسنده می‌کند. اگر برگردان رفیع‌الدین را پایه پژوهش بگیریم، سیره ابن‌اسحاق از فرزندان اسماعیل (در اولاد اسماعیل) آغاز می‌شود و پس از گزارش برخی رخدادهای تاریخی همچون “برخاستن ابرهه در یمن” یا “فروگرفتن ملک یمن بدست لشکر پارس” زود به خاندان محمد و سپس زندگی، برانگیخته شدن و جنگها و سرانجام مرگ او می‌رسد.

کمی دیرتر از سیره ابن‌اسحاق محمد بن‌عمر بن‌واقد الواقدی ۲۰۲-۱۲۶ (۸۲۳-۷۴۷) در کتابی بنام المغازی (لشکرکشیها) گزارش موبموی جنگهای مسلمانان را از فردای کوچشان به یثرب (سریه حمزه بن‌عبدالمطلّب) تا واپسین جنگی که محمد پیش از مرگش بسیجیده بود (غزوه اسامه بن‌زید در مؤته)، آورده است. او به وارونه ابن‌اسحاق تا جایی که توانسته است، گزارندگان خود را نیز با نام و نشان آورده است، برای نمونه:

    «ابوبکر بن‌اسماعیل بن‌محمد از قول پدرش برایم چنین روایت کرد …»(۱۱)

چنین به نگر می‌رسد که از زمان واقدی شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی دگرگون شده باشد، چرا که او برای گزارندگانش “سلسله‌النسب” یا “زنجیره تباری” می‌نگارد، تا به خوانندگانش نشان دهد که او خود هیچ داستانی را برنساخته و هرچه که می‌نویسد، از دیگرانی شنیده است، که خود آنان نیز از دیگران بازگو کرده‌اند، و خواننده می‌تواند زنجیره این واگویه‌ها را تا زمان آن رخداد پی بگیرد. گفته می‌شود واقدی کتاب دیگری نیز بنام “تاریخ کبیر” داشته است که در دسترس نیست، ولی گویا طبری این تاریخ از میان رفته را نیز (همچون سیره از میان رفته ابن‌اسحاق) به چشم خود دیده بوده است، چرا که در کتاب خود از آن یاد کرده است.

دیرتر از واقدی و در جایی دورتر از پایتخت عباسیان، عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب الحميری ۲۱۳-؟ (۸۳۴-؟) گزارشی و خوانشی از سیره ابن‌اسحاق فراهم آورده است، که بمانند او از تبار محمد (از محمد تا آدم) آغاز کرده و با به خاک سپردن محمد دم فرو بسته است. آنچه که در این میان به چشم می‌زند، پیروی ابن هشام از شیوه واقدی در تاریخ‌نگاری است. در همسنجی دو کتاب گوناگون، که گزارندگان هر دو آنها نبشته‌های خود را برگرفته از سیره ابن‌اسحاق می‌دانند، با شگفتی می‌بینیم که در برگردان پارسی این کتاب (رفیع‌الدین همدانی) سخنی از زنجیره تباری (سلسله‌النسب) در میان نیست، در جایی که ابن‌هشام نام کمابیش سَد تن را آورده است که واگویه‌هایشان سرچشمه گزارشهای ابن‌اسحاق بوده است. برای نمونه در گزارش رفیع‌الدین همدانی در باره تبار نعمان بن‌منذر می‌خوانیم:

    «محمد بن‌اسحاق رحمه‌الله علیه گوید: معد بن‌عدنان را چهار پسر بود…»

همین گزارش را ابن‌هشام چنین آورده است:

    «قال ابن‌اسحاق حدثنی یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس، من شیخ من الانصار من بنی‌زریق» [ابن‌اسحاق می‌گوید یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس از شیخی از انصار از بنی‌زریق برایم بازگفت] (۱۲)

و سرانجام به ابوعبدالله محمد بن‌سعد بن‌مَنیع البصری ۲۲۴-۱۶۳ (۸۴۵-۷۸۴) می‌رسیم که از شاگردان واقدی بود و چنان بدو نزدیک، که او را “کاتب واقدی” خوانده‌اند. کتاب “الطبقات‌الکبری” او را باید نخستین کتابی بشمار آورد که نه تنها تاریخ آغاز اسلام را بگونه‌ای گسترده و فراگیر در هشت جلد بازگو کرده، که پیشینه آئین ابراهیم از آدم و ادریس و خنوخ و نوح و تبارنامه محمد تا آدم را نیز گزارده است. گذشته از آن ابن‌سعد گزارشهای موشکافانه‌ای از شمار شتران محمد (نَرها و ماده‌ها)، بُزها و گوسپندان او، انگشترهایش، جامه‌هایش، شمشیرها، کمانها، زره‌ها و نیزه‌هایش و حتا نیروی جنسی او برای ما بیادگار گذاشته است. نگاهی حتا گذرا نشان می‌دهد که ابن‌سعد شاگرد تیزهوشی بوده و توانسته است شیوه تاریخ‌نگاری استادش واقدی را تا اندازه یک شاهکار فرابپَروَراند. به این نمونه بنگرید:

    «هشام بن‌محمد از پدرش، از ابوصالح، از ابن‌عباس نقل مى‏كند كه چون روح در كالبد آدم دميده شد، عطسه زد [. . .] عفّان بن‌مسلم و حسن بن‌موسى اشيب از حماد بن‌سلمه، از على بن‌زيد، از يوسف بن‌مهران، از ابن‌عباس نقل مى‏كردند كه گفته است چون خداوند آدم را آفريد، سرش بر آسمان مى‏ساييد [. . .] عبد الوهّاب بن‌عطاء عجلى از سعيد، از قتاده، از حسن، از عتّى، از ابىّ بن‌كعب از پيامبر (ص) نقل مى‏كرد كه مى‏فرموده است آدم مرد بلند قامتى بوده است […]» (۱۳)

ابن‌سعد گاهی برای آنکه خواننده حتا دمی به درستی گزارشهای او بدگمان نشود، داستانهایی را می‌آورد که پیوندی به گزارشش ندارند. برای نمونه در واگوئی نیروی جنسی رسوا‌الله بناگاه سخن از عمامه بستن مسلمانان به میان می‌آورد:

    «محمد بن‌رَبیع کلابی از ابوالحسن عَسقَلانی، از اجعفر محمد بن‌رُکانه، از پدرش نقل می‌کرد که می‌گفته است با پیامبر کشتی گرفته و رسول خدا او را به زمین زده است و همو می‌گفته است از پیامبر شنیدم که می‌فرمود فرق ظاهری ما با مشرکان این است که عمامه روی شب‌کلاه می‌بندیم» (۱۴)

آیا می‌توان در سخن کسی چون‌وچرا کرد، که با رسول خدا کُشتی گرفته است؟‏

بدینگونه باید ابن‌سعد را بنیانگزار تاریخ‌نگاری اسلامی، از آنگونه که ما می‌شناسیم، بشمار آورد. پس بی‌هوده نخواهد بود، اگر اندکی بر روی آن درنگ شود. در یک بازه زمانی هفتاد-هشتاد ساله و در سده نخست فرمانروائی عباسیان نخستین نوشته‌های تاریخی پدیدار شدند. این نوشته‌ها که در آغاز تنها واگویه‌های ابن‌اسحاق، و بدون نام‌آوردن از کسانی بودند که در تاریخ‌شناسی سنتی “راویان” نام گرفته‌اند، رفته‌رفته در روندی پیوسته و رو به گسترش از پیشینه تاریخی و گزارش “راویان” برخوردار شدند، تا باورپذیری آنها افزونتر شود. اگر سیره ابن‌اسحاق با تبارنامه محمد آغاز می‌شود و با به خاکسپاری او پایان می‌پذیرد و واقدی تنها به گردآوری گزارش نبردهای پیامبر بسنده می‌کند، طبقات نه تنها تاریخ جهان را از آدم تا سده آغازین اسلام بازگو می‌کند و آنرا به گزارشهای بیش از چهارهزار تن از راویان می‌آراید، که برای این چهارهزار تن تبارنامه نیز می‌تراشد، در جایی که ابن‌اسحاق، نگارنده نخستین سیره، از آنان نامی نیاورده است و شمار راویان بجای آنکه در گذر زمان و از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد در پی مرگ‌ومیر کاستی پذیرد، فزونی یافته است (۱۵).

نزدیک به همه کسانی که پس از این چهار تَن نامبرده دست به تاریخنگاری زده‌اند، از همین شیوه پیروی کرده‌اند. همچنین کسانی که خود را “اصحاب حدیث” نامیده‎اند نیز همین زنجیره تباری یا سلسله‌النسب را درباره حدیثهای خود آورده‌اند و بیجا نخواهد بود، اگر بگوییم “علم‌الحدیث”، بویژه بخش “علم‌الرجال” آن ریشه در شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد دارد.

و در باره همنوائی نویسنده طبقات با سیاستهای ایدئولوژیک عباسیان آورده‌اند هنگامی که مأمون در پی آن شد که همراهی بزرگان دین و سنت را با سیاست دین‌سازی خود بیازماید (محنه الخلق قرآن)، ابن‌سعد نخستین کسی بود که بدین آزمون فراخوانده شد و از آن سربلند بیرون آمد (۱۶).

——————————————————————–

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/59216/.۱
۲. http://mbamdadan.blogspot.de/2016/02/blog-post.html

۳. گنجی و اشکوری از این دسته‌اند.
۴. الطبقات‌ – ابن‌سعد، پوشینه ۲، ۲۴
۵. برای نمونه سروش دباغ در نوشتاری بنام “پیامبر اسلام، عدالت و خشونت” درست با همین رویکرد به دُژکاریهای آمده در سیره‌ها پرداخته است. در اینباره همچنین بنگرید به نوشته‌ای از من با نام “داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک”
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/04/blog-post.html
۶. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۲، ۷۳
۷. کتاب‌المغازی – واقدی، ۳۹۱
۸. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۵، ۳۲۷
Reflexion, Rearchaisation .۹
۱۰. سیره ابن‌اسحاق – رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه)، مقدمه
۱۱. کتاب‌المغازی – واقدی، ۱۲
۱۲. السیره النبویه، المجلد‌الاول، ۱۱
۱۳. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۱، ۱۴
۱۴. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۱، ۳۶۰
۱۵. واقدی در آغاز کتاب خود سخن از بیست‌وپنج راوی آورده است و ابن هشام همانگونه که رفت، از یکسد تَن کمابیش.
۱۶. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه نهم، برگ ۳۹۵۹ / تاریخ طبری، پوشینه سیزدهم، برگ ۱۶۴

(برگرفته از سایت ایران امروز)

Scroll To Top
Close
Close
Shop
Sidebar
0 Wishlist
0 Cart
Close

My Cart

Shopping cart is empty!

Continue Shopping

Send this to a friend