.جای پای مردم شوریده <> Jaye paye mardom-e shoorideh

17.00

Close
Price Summary
  • 17.00
  • 17.00
  • 17.00
In Stock
Additional Information
Book Author Nabet, Borzoo
Publisher Saraye Bamdad
Published place Canada
Published date 2020
Edition Thirth Edition
Cover type paperback
Pages 364
Weight 510
Dimensions 20.3 × 14.5 × 2.3 cm
Language persian
Agegroup Adults
نویسنده/مولف نابت، برزو
نام ناشر سرای بامداد
تاریخ انتشار 2020
محل انتشار Canada
گروه سنی بزرگسالان
تعداد صفحات 364
زبان فارسی
شابک 978-90-828-23615
Description

جای پای مردم شوریده

نقدی بر کتاب “جای پای مردم شوریده”/ بابک یزدی

برگرفته از نشریه شهروند:

از “برزو نابت” در مورد تراب حق شناس

“جای پای مردم شوریده” نام کتابی است از برزو نابت که شرح حالیست از بخشی از شش ماه آخر زندگی زنده یاد تراب حق شناس. او گزارش دیدار روزانه خود در بیمارستان و در کنار تخت و صندلی چرخدار  تراب حق شناس را به تحریر در آورده است که تقریبا در این شش ماه اکثر روزها را در کنار او زندگی کرده است. هر چند این کتاب به تنهایی نمی‌تواند شخصیت کامل تراب را معرفی کند ولی سعی من بر این است که به گوشه‌هایی از مسائلی که در این کتاب مطرح شده و بعضا نشده‌اند، بپردازم و برداشت کلی خودم را بنویسم.

در آن چند ماه ذکر شده نویسنده در بیمارستان علاوه بر مصاحبه‌ها، بحث‌ها و سئوالات، شاهد بازدید  شخصیت‌های برجسته و خوشنامی چون باقر مومنی، پرویز قلیچ خانی، منوچهر یزدیان، شیرین مهربد و … نیز با تراب می باشد.

شاید لازم باشد چند جمله‌ای در معرفی خود تراب حق شناس برای کسانی – به ویژه نسل جوانتر – که احیانا او را نمی‌شناسند، بگویم. تراب حق شناس یکی از فعالین اولیه سازمان مجاهدین خلق بود که با محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، یعنی از بنیانگذاران اولیه آن سازمان همراه بوده و در جریان تغییر ایدئولوژی مجاهدین با اکثریت رهبری مجاهدین به بخش مارکسیست – لنینیست سازمان می‌پیوندد. وی ابتدا سه سال در قم درس طلبگی خوانده و سپس به دانشسرای عالی تربیت معلم و پس از پیوستن به مجاهدیدن از طرف آنها به کشورهای عربی از جمله لبنان، سوریه، لیبی و عراق می‌رود. پس از انقلاب در رهبری سازمان پیکار است تا اینکه از دست رژیم جان سالم به در برده به کشور فرانسه پناه می‌برد. او علاوه بر فارسی به زبان‌های فرانسه، عربی و انگلیسی نیز تسلط داشته و ترجمه‌هایی از این زبانها به فارسی و یا برعکس هم دارد. سایت “اندیشه و پیکار” را براه انداخته و بیشتر نشریات و ادبیات پیکار و بحث‌های تقی شهرام و حمید اشرف در سال ۵۴ و … را می توانید در همین سایت مطالعه کنید.

تراب در سالهای آخر عمرش حدود دو سال در بیمارستان بود و با بیماری آی ال اس روبرو بود که با اینکه از نظر فکری هوش و حواس و مغزش خیلی خوب کار می‌کرده ولی از نظر جسمی تقریبا از کار افتاده بود و حتی قدرت تکان دادن دست و پای خودش را نیز نداشت، و با وجود همه این مشکلات بسیار سخت کوش بود و تا آخرین روزهای زندگی بسیاری از خاطرات، یادداشتها و مطالبش را از طریق دوستان و نزدیکان و ملاقات کنندگان به تحریر درآورد.

پشت جلد کتاب چنین آمده است: “می‌گوید: “ما برای عدالت جنگیدیم، داستان این کاروان بخون تپیده را یکی باید بنویسد.”

بر تخت بیمارستان است. ماههاست که دست و پایش از حرکت باز مانده‌اند.

تراب حق شناس در نخستین روزهایی که اندیشه مبارزه مسلحانه در میان جوانان دهه چهل شکل گرفت با یارانش محمد حنیف نژاد و سعید محسن همراه شد و در جمعی گرد آمد که بعدتر نام سازمان مجاهدین خلق ایران را بر خود نهاد. در ۱۳۴۹ از سوی سازمان به فلسطین رفت. در سال ۱۳۵۴ همراه بخش بزرگی از سازمان از مذهب برید و به مارکسیسم گروید. با برآمدن انقلاب، به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگری پیوست. از سرکوب خونین پیکار جان به در برد و در ۱۳۶۱ به فرانسه گریخت.

“جای پای مردم شوریده” فصل پایانی زندگی تراب حق شناس را در ۱۳۹۴ در بیمارستانی در حومه پاریس گزارش می‌دهد. نویسنده در جای جای کتاب به نقد و چالش تراب می‌پردازد و حرکات و افکار و برنامه‌های سازمان مجاهدین و ادامه آن، پیکار را به نقد و چالش می‌کشد و به نظر می‌آید تفکری مدرنتر و امروزی‌تر از مصاحبه شونده دارد. تراب در خیلی موارد اشتباهاتش را می‌پذیرد و اقرار به آن می‌کند. به محدودیت‌ها، به عدم امکانات، به عدم شناخت خود و بنیانگذاران سازمان از علم مبارزه، به نقد جنبش چریکی، به نفی مذهب و موارد اینچنینی اشاره می کند.

در صفحه ۲۵۸ می گوید: “ما عموما افکار و اندیشه‌هایی داشتیم که منشا طبقاتی‌اش در خرده بوژوازی بوده است”. اما در کل به نظر من آنچه از تراب در این کتاب می‌خوانیم، او هنوز رو به گذشته دارد، و آینده‌ای روشن برایش متصور نیست.

در صفحه ۳۰۸ می‌گوید: “ما حداکثر می‌توانیم بگوئیم اشتباه کردیم و اما نمی‌توانیم بگوئیم راه درست آینده چیست.” هنوز به نظر من با اینکه سالهاست مارکسیست شده بود ولی در بعضی موارد  با نگاه مذهبی به خیلی از پدیده‌ها می‌نگرد. بیشتر سرگرمی‌اش با اشعار شاعرانی از نوع مولوی و هاتف و … و بویژه این شعر را که با “وحدهو لااله الا هو” ختم می‌شود را دوست دارد. او نگاهش به جنبش‌های طبقاتی و مبارزات و اعتصابات کارگری، احزاب چپ و کمونیست در سراسر جهان و تحلیل مواضع آنها، حکومت شوراها، اداره شورائی جامعه و … نیست. بیشتر به گذشته می‌پردازد و اینکه چه انسانهای شریف و مهربان و جان بر کف و صادق و فداکار و وفاداری بودند. هنوز واژه‌هایی چون “خلق” برایش مقدس ‌اند. خط و برنامه و سیاستی نمی‌تواند ارائه دهد. هنوز به دمکراسی بورژوائی متوهم هست. و جابجا می‌گوید “هر چه مردم انتخاب کردند”، ” مردم خود بهتر می‌دانند”. رهبری پوچ می‌شود، جنبش کجا قرار دارد؟! مردم هیتلر و خمینی را هم ظاهرا انتخاب کردند! جای پای تحزب و سازمان و رهبری در مبارزه توده‌ها، در تراب حق شناس “جای پای مردم شوریده” خالی است.

تراب به مبارزه و مسئله فلسطین و فلسطینی‌ها علاقه ویژه‌ای دارد؛ چون سالها آنجا و با آنها زندگی کرده. اما نمی‌تواند آنجا سیاه را از سفید تفکیک دهد. “حماس” را نماینده مردم فلسطین می‌داند و به انتخاب این جریان ارتجاعی در فلسطین نقد چندانی ندارد. بطور نمونه در صفحه ۲۶۲ کتاب می‌خوانیم: “اما تراب پای فلسطین که در میان باشد هر کس را که با اشغال اسرائیلیان مبارزه کند بر حق می‌داند، چه حماس باشد و چه شاید بدتر از حماس. تراب تا آنجا که من فهمیده‌ام اهل این که از حماس هیچ انتقادی بکند نیست.” بنیادگرائی اسلامی و اسلام سیاسی و تروریست اسلامی را بخشا توجیه می‌کند. به این قسمت در صفحه ۲۷۶ توجه کنید: “همین طور در کلیت نمی‌شود بنیادگرائی اسلامی را محکوم کرد. تعصب در شرایط معینی رشد می‌کند. این طفلک‌ها را تروریست کردند”. من بی‌اختیار خندیدم و گفتم: پس اصل اختلاف میان من و شما معلوم شد. شما می‌گویید این طفلک‌ها را تروریست کردند. من می‌گویم این پدر سوخته‌ها تروریست شدند”.

کتاب چندان به جزئیات داستان شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف نمی‌پردازد ولی داستان کشتن مرتضی هودشتیان را در خارج از کشور و در اردوگاه الفتح در  زیر شلاق و شکنجه توسط رفقای همرزمش صرفا به دلیل مشکوک بودن را باز هم یک اشتباه می‌داند و نه یک جنایت. با اینکه خود تراب کسی هست که خبر مشکوک نبودن او را روز بعد از کشته شدنش از عراق می‌آورد.

در صفحه ۳۰۳ می‌خوانیم: معنای این “بازجوئی دقیق‌تر” آن بوده که مرتضی را با کابل زده‌اند و پیش از آن که ارتباط تلفنی با تهران میسر شود، و بی‌گناهی و یا گناهکاری مرتضی روشن شود، جوانک زیر شلاق و پی آمدهای آن جان باخته است. این قتل روز دهم آبان ۱۳۵۳ اتفاق افتاده است. فردای آن روز توانستند با تهران تماس بگیرند و معلوم شده است که مرتضی از هواداران سازمان بوده است و نیرنگی در کار نیست. شرح بیشتر واقعه در صفحه ۳۰۴ آمده است.

کمونیسم تراب به نظر من به نوعی منزه طلب و اخلاقی و ایدئولوژیک هم هست ولی هیچ وقت دو پاراگراف این کمونیسم را باز نمی‌کند. آینده‌ی امیدوار کننده‌ای را نمی بینید. خودش راه حلی برای مردم ندارد. “ما حداکثر می‌توانیم بگوئیم اشتباه می‌کردیم، اما نمی‌توانیم بگوئیم راه درست آینده چیست”. صفحه ۳۰۸

مواردی هم هست که نمی‌شود به حساب بی‌اطلاعی و یا موارد این چنینی گذاشت بلکه دقیقا موضع سیاسی و ضدیت وی را با افراد و جریاناتی نشان می‌دهد. بطور نمونه خطاب به یکی از عیادت کنندگانش که گویا سابق از فعالین اتحادیه کمونیست‌ها بوده، وقتی تراب متوجه می‌شود که دیگر کار تشکیلاتی سیاسی نمی‌کند چنین می‌گوید: “فکر می‌کنم آنقدر شرایط جامعه انسانی پیچیده است که هر کس بالونی هوا کند و بگوید که من راه حل مسائل را دارم خیلی سریع دستش رو می‌شود. برای نمونه طی چند سال، از داد و قال منصور حکمت چه باقی مانده است؟” و در ادامه “این که یک نفر در مدتی کوتاه، بدون پشتوانه عملی، بتواند این همه سر و صدا کند و این همه هوادار پیدا کند همین نشان می ‌دهد که جنبش ما ضعیف‌تر از آن است که فکر می‌کردیم”. این نشان می‌دهد که یا  تراب با این همه سخت کوشی و تلاش، از هزاران صفحه ادبیات و نظرات منصور حکمت بی‌اطلاع است و حتی ده صفحه آن را بطور جدی نخوانده، و یا برعکس به دلیل اینکه اکثریت پیکاریهای سابق و مجاهدین مارکسیست شده و رفقای نزدیک تراب که در حال حاضر کار تشکیلاتی می‌کنند در یکی از احزاب کمونیست کارگری حول نظرات منصور حکمت فعالند، نه تنها خوشحال نیست بلکه  ناراحت هم هست. وگرنه این چه تحلیل آبکی و غیر مارکسیستی‌ای هست که با بالون هوا کردن منصور حکمت  صدها کادر با تجربه و کار کشته از جریانات مختلف رادیکال کمونیست و از جمله کادرهای بالا و فعال سابق پیکار به او می پیوندند! این قبل از هر چیز توهین به رفقای سابق خود تراب هم هست! در ضمن جریانات جدا شده از مجاهدین که مارکسیست شدند فقط پیکار نبوده بلکه آرمان و نبرد و اخگر هم بودند که کوچکتر از پیکار بودند و خیلی از فعالین آنها هم به اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت پیوستند. و بالاخره خواننده متوجه نمی‌شود که چگونه دست منصور حکمت رو شده است!؟  تحلیل تراب به نظر من در این مورد اصلا منصفانه نیست.

به این متن در صفحه ی ۲۲۷ کتاب دقت کنید. “امروز یکی از دوستان آمده بود به دیدن من، خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید عضو اتحادیه کمونیست‌ها بوده و بعد به حزب منصور حکمت رفته و بعد به کومله پیوسته و بعد هم ول کرده است. اینها مربوط به گذشته است. الان نه اتحادیه‌ای در کار است و نه کومله‌ای”. اولا که این از بی اطلاعی تراب هست وگرنه هم اتحادیه وجود دارد در قالب حزب کمونیست م ل م و هم کومله علیرغم انشعابات وجود و تاثیر دارد. و در ثانی می‌بینید که در سرتا سر کتاب تراب از هر جریانی که نام می‌برد از کوچک تا بزرگ نام کاملش را می‌آورد، ولی وقتی به حزب کمونیست کارگری می‌رسد آن را به عنوان حزب منصور حکمت یاد می‌کند! در سرتاسر کتاب و صحبتها، مقوله‌ای به نام حزب کمونیست کارگری و یا اتحاد مبارزان کمونیست یافت نمی‌شود! به نظر می‌رسد که تراب خشم و غیظی غیرسیاسی دیرینه‌ای از منصور حکمت دارد. وگرنه فرض را بر آن بگذاریم که هیچ چیزی از منصور حکمت باقی نمانده است تئوری‌هایش هم همه اشتباه بوده! مگر چیزی از حنیف نژاد و سعید محسن جز فرقه‌ ی فعلی مجاهدین باقی مانده که بیشتر تلاش تراب بزرگ داشتن آنهاست؟ و یا اکثریت و حزب چپ و دیگر انشعابات کوچک و بزرگ فدائی خود را وارث حمید اشرف و بیژن جزنی و احمدزاده نمی‌دانند؟ و مگر احترام ما به این شخصیت‌ها علیرغم نقدی که می‌توانیم به آنها داشته باشیم به دلیل میراث کنونی‌شان است؟ از شخصیتی چون تراب با اینکه در بیمارستان هست و می‌داند بیماری لاعلاج است انتظار می‌رود از یک رهبر برجسته و تئوریسین کمونیست وقتی در حیات نیست، هر چقدر هم به او نقد داشته باشد منصفانه یاد کند. به ویژه وقتی تراب جنایات خمینی و حماس را هم در مواردی توجیه می‌کند. ولی متاسفانه برعکس می‌بینیم در سایت “اندیشه و پیکار” لینک هر جریان سه نفری به اصطلاح چپ مثل حزب توفان را گذشته است ولی از کل جریانات کمونیست کارگری و سایت منصور حکمت خبری نیست. با نادیده گرفتن این جنبش و احزاب و شخصیت ها توسط این  سایت گویا می توان آنها را از صحنه تاریخ هم محو کرد!؟

تراب خود را غرق و سرگرم و مشغول در گذشته کرده و وظیفه خودش را هم برای آیند‌گان معرفی رفقای سابق خود و جنبش و سازمان خود در گذشته تعریف کرده است. برای آیند‌گان راه حل و یا نویدی ندارد و خود می‌داند که برای آیندگان چیزی ندارد. می‌گوید: “اگر دری به تخته بخورد و آسمان و زمین با هم جور بشود و سیل انقلاب در خیابان‌ها راه بیفتد، ما دستمان تهی‌تر از سال ۵۷ است. از آن سالها چه نتیجه ‌ای برگرفته‌ایم که الان بخواهیم در کار بیاوریم؟ باز خوب است که مردمی که به خیابان‌ها می‌ریزند هیچ اعتنایی به ما نخواهند کرد. تیپا هم به ما نمی‌زنند.” می‌بینید چنان ناامید هست که چون مثلا سازمان پیکاری دیگر در کار نیست گویا جنبش چپ و مبارزه طبقاتی تعطیل گردیده و احزاب و جریانات دیگرسیاسی هم تمام و کمال تعطیل کرده‌اند.

یکی از کارهای خوب و با ارزشی که تراب کرد علیرغم همه ‌ی ایرادات و نقدها همین سایت “اندیشه و پیکار” است؛ و مدارک و نشریاتی که گذاشته، به ویژه هر چند خیلی دیر ولی بحثهای درونی دو سازمان فدائی و مجاهد سابق یعنی زنده یادان حمید اشرف و تقی شهرام که تاریخی بوده و تاریخی شده اند.

نویسنده در پایان کتاب سعی کرده است که تلخی مرگ تراب را با رسیدن به “بانوی آنسوی مرزها” که عشق زندگی نویسنده هست و نامی هم از او در کتاب نمی‌آید، شیرین کند و نشان دهد که زندگی و زیبائی‌هایش همچنان ادامه دارد.

این کتاب و همچنین بحث‌های فوق را به دوستان پیشنهاد می‌کنم در فرصت مناسب مطالعه کنند. کتاب را می توان در تورنتو از کتابفروشی سرای بامداد و یا ازبعضی از  کتابفروشی های فارسی زبان در اروپا تهیه کرد.

تراب حق شناس دوشنبه بیست و پنجم ژانویه ۲۰۱۶ نزدیک به ساعت ۱۱ شب بر تخت بیمارستان درگذشت. خاکستر تراب جمعه پنجم فوریه در پرلاشز کنار خاکستر همسرش پوران بازرگان به خاک سپرده شد.

یادش گرامی

Scroll To Top
Close
Close
Shop
Sidebar
0 Wishlist
0 Cart
Close

My Cart

Shopping cart is empty!

Continue Shopping

Send this to a friend